هفت سال پیش دقیقا در همین روزها برای اولین بار مسافر اروپا شدم. اگر بخواهم دقیق مرور کنم، در چنین روزهایی در شهر پاریس بودم. امروز که نگاه میکنم، هم از لحاظ تعداد سفر و هم از لحاظ تعداد روز اقامت، در هیچ شهری از اروپا به اندازه پاریس نبودهام. اتفاقا آخرین سفرم به پاریس درست در همین روزها رقم خورد و در پاریسگردیِ این بار، بسیاری از لحظاتی که هفت سال قبل تجربه کرده بودم را در همان نقاط مرور کردم. اما این همه ماجرا نبود؛ چرا که در این سفر جدای از دنبال کردن رد پای مسیرها و تجربههای سفر اولم، رد پای ناصرالدین شاه را نیز در پاریس دنبال کردم و مکانهایی را دیدم که 143 سال قبل در حوالی همین روزها او در این شهر دیده بود. انگار این سفرم تبدیل شد به دنبال کردن رد پای خودم و قبله عالم در شهر پاریس!
اولین سفرم به پاریس، تیر ماه 1389
رد پای من در پاریس
و اما اول قصه من و پاریس. صبح روز پنجشنبه 17 تیر 89 حوالی ساعت 9 صبح از قطاری که من را از ونیز به پاریس آورده بود، پیاده شدم. در آن سفرم که یک سفر 17 روزه بود و از 6 کشور بازدید کردم، پاریس دومین درجه اهمیت را در بین همه شهرهایی که میدیدم داشت. وارد پاریس که شدم، از ایستگاه قطار لیون (Gare de Lyon) بیرون آمدم و بدون نقشه به سمت میدان باستیل و از آنجا به سمت خیابان ریوولی کشیده شدم. هیچ ایدهای نداشتم که به کدام طرف باید بروم، اما در کتاب لونلی پلنت دنبال اقامتگاهها و هاستلهای ارزان میگشتم. بعد از حدود 3 ساعت جستجو، هاستلی را یافتم که در خیابان ریوولی بود و اتاق مستقلی را (بدون توالت البته) شبی 45 یورو میداد. درنگ نکردم و اتاق را گرفتم. پنجره اتاق، رو به خیابان ریوولی بود و تردد مردم در خیابان برایم بسیار جذاب بود. هاستل اینترنت نداشت و برای نوشتن مطلب در وبلاگ، دنبال شبکههای اینترنت اطراف میگشتم. اتفاقا در کنار اقامتگاه من، فضای گستردهای شبیه به یک میدان مستطیل شکل بود که چندین رستوران در آن بود و من توانستم به اینترنت یکی از آن رستورانها وصل شوم. یادم هست در طول تمام روزهای اقامتم در پاریس، نتوانستم حتا یک وعده غذا را در یک رستوران بخورم و بخاطر مدیریت هزینههای سفرم، ناچار بودم خوراکیهای ارزانی را از سوپرمارکتها تهیه کنم. خلاصه قسمت نشد که در رستورانهای کنار هتل تجربهای از غذا خوردن داشته باشم.
عکس سال 2010 از ساختمان اقامتگاهم
عکس سال 2010، نمایی از داخل اتاقم رو به بیرون
این بار که مثل هر بار سفر به پاریس، در رستوران کنار هاستل قدیمی نشستم، مرور کردم که بجز آن سفر اول، در همه سفرهای بعدی به پاریس (همه همه سفرها) حداقل یک بار به این رستوران آمدهام و در آن غذا خوردهام. اصلا این رستوران تبدیل به پاتوق من شده و همه میزبانان رستوران من را به خوبی میشناسند. این بار که داشتم در این رستوران غذا میخوردم، به این فکر کردم که بروم آن طرف خیابان و از پنجره اتاقی که هفت سال قبل در آن اقامت داشتم، عکس بگیرم.
عکس جدید از ساختمان محل اقامتم در سال 2010؛ از پایین پنجره سوم اتاق من بود
ساختمان اقامتگاهم (چپ) و فضای سبز کنارش که پر از رستوران است
رستورانی که در هر سفر به آن سر میزنم، Cafe L’etincelle
همان رستوران، از نمای داخل فضای سبز
رد پای قبله عالم در پاریس
اگر هنوز تا امروز، هیچ سفرنامهای از ناصرالدین شاه را نخواندهاید، پیشنهاد میکنم که خواندن این مطلب را رها کنید و به سراغ یکی از سفرنامههای او بروید. اصلا چرا چنین کنیم؟ بگذارید که من پیشقدم شوم و شما را به خواندن فرازهایی از سفرنامه او به پاریس دعوت کنم.
توضیح: از آنجا که ناصرالدین شاه سفرنامهاش را به صورت روزانه نوشته و در لابلای توصیفاتش از جاذبههای پاریس، به مسائل دیگری نیز پرداخته است، من بخشهایی را که راجع به بعضی از مکانهای خاص توضیح داده را فقط نقل میکنم و هر جا که از بخشهایی از مطلب صرف نظر کردهام، از علامت سه نقطه (…) استفاده کردهام.
تصویری از ناصرالدین شاه در بالای ایفل
توصیفاتی از پاریس از زبان ناصرالدین شاه
گراند هتل
… وارد هتل گران يعني گرانهتل يعني مهمانخانه بزرگ كه براي ما و همراهان اطاقهاي خوب اجاره شده است و همه پادشاهان كه به پاريس ميآيند در همين مهمانخانه منزل ميكنند شديم. بعد از چند دقيقه گيج خواب بودم، خواستم بخوابم دراز كشيدم، هرچه كردم خوابم نبرد، برخاستم، باز صبح بود، به غير از زنها كه كوچهها را جاروب ميكردند احدي نبود … … اين منزلي كه ما داريم گران هتل است، بسيار عمارت بزرگ عالي است، البته دو هزار اطاق و تالار و غيره دارد و هميشه البته هزار بلكه سه هزار نفر مهمان در اينجا غذا ميخورد و ميخوابد و بطوري است كه هيچ معلوم نيست كس ديگري هم اينجا منزل دارد، صاحب اينجا گويا يك نفر است و اسمش … چقدرها عملجات و محرر و دفتردار و نوكر دارد و همه اطاقها با اسباب و مبل است. درها همه يك پارچه آينه يعني بلور، بيجيوه است. چهل چراغهاي عالي و بسيار نزديك است به گران اپرا، يعني تماشاخانه بزرگ كه ناپلئون سوم بنا كرده و پنج كرور تومان خرج آن شد. تازه سه سال است كه به اتمام رسيده و هفته [اي] سه شب تماشا ميدهند و ساز ميزنند اما مكان و صندليهاي آن بسيار گران است و جلو اين هتل و اين تماشاخانه ميدانگاهي است كه از پنج طرف راه به كوچه و بولوارهاي مخصوص دارد و از صبح الي هفت ساعت از شب [كه] بگذرد علي الاتصال بدون دقيقه [اي] انقطاع كالسكههاي مختلف از هرجور و هر قسم، آمنيبوسهاي بزرگ دو طبقه كه مملو از مردم است در رفتوآمد است و صداي عراده كالسكه يك آن بريده نميشود. مثل رودخانه است كه به گوش ميرسد و خيلي خطر دارد، براي پياده رد شدن از اين كالسكهها، ديروز جواني هجده ساله در همين كوچه زير عراده كالسكه رفته فورا مرده بود. در كوچهها به جز صداي قرقر كالسكه و عراده و بجز خبردار كالسكهچي كه به طرز خاصي صدا ميكند و صداي شرق قمچي كالسكهچيها و صداي بوق امنيبوسها براي خبرداري مردم كه زير عراده نمانند ديگر هيچ صدايي در اين شهر شنيده نميشود.
نمایی از گراند هتل پاریس در قرن 19
واقعا محل حيرت و تعجب است كه اين همه مخلوق از هرجور حتي در آخرهاي شهر و كوچههاي پست حتي بچهها صدايي بلند نميشود و ابدا بلند كسي حرف نميزند و دو بچه با هم دست به يخه نشده نزاع نميكنند، هر كسي پي كار خود است و سرپايين راه ميرود و با همديگر به نجوي حرف ميزنند. …
نمایشگاه جهانی، تروکادرو، شاندمارس
… كالسكه دير حاضر شد، رخت كنده خوابيدم، دو ساعتي خوابيدم، برخاستم، قدري حال آمديم، ناهاري خورده مارشال [مک ماهون رئیس جمهور فرانسه] به ديدن آمد، قدري نشست، صحبت شد، از پنج سال قبل [سال ۱۲۹۰ قمری سفر اول فرنگستان] از اين خيلي لاغر و پيرتر شده است، بعد از رفتن او لباس تبديل پوشيده، من، امين الملك، سياچي، نريمان خان سوار كالسكه شده از در تروكادرو رفتيم توي اكسپوزسيون، يعني رودخانه سن، در وسط است، اين طرف همه باغ است و باغچهها و گلكاري، قهوهخانههاي متعدد و عمارات چين و مصر و ايران، تونس و حوضها، آبشار، فوارهها و تالار بزرگ كنسرت كه از زير آن آبشار ميريزد، بعد حوضها و فوارههاست و در جنب آن گالري و دالان است كه اشياي كهنه قديمه را آنجا گذاشتهاند، بعد از پل و رودخانه كه رد ميشود باز خيابان است و باغچه و فوارهها و غيره. از آنجا داخل اصل اكسپوزسيون ميشود كه در شاندمارس ساختهاند، از در تروكادرو الي دم اكسپوزسيون خيلي راه است، از قصر قاجار تا در دروازه تهران، ديگر از خستگي و گرما و ازدحام و جمعيت نتوانستم داخل دالانهاي اكسپوزسيون بشوم، برگشتم، از ميان جمعيت نميشد راه رفت، تنه ميزديم،تنه ميخورديم، فشار ميداديم، ميخورديم، نميشد جايي را تماشا كرد، همه بناي اكسپوزسيون از آهن و بلور است و از هر ملت و دولت و ملك متاع و آدم در اينجا هست، اگر بخواهم شرح تروكادرو و اكسپوزسيون و بناها و امتعه و فوارهها و آبشارها و باغچهها و گلكاريها و خيابانها و چمنها و تماشاچيها و صنايع عجيبه غريبه كل دنيا و خرجي كه به اين بناها و غيره شده است يا مردم متحمل شدهاند و منافعي كه صاحب كمپاني اين کار ميكند و ازدحام دنيا را در اينجا كه به چه وضع ميآيند و ميروند وضع دالانهاي توي اكسپوزسيون و جواهرات نفيسه و اشيايي كه دو پول ميارزد الي صد هزار تومان و غيره و غيره و غيره و غيره بنويسم و شرح بدهم بايد يك كتاب عليحده بقدر شاهنامه به دست گرفته تا مدتي كه اكسپوزسيون برجاست همه روزه از صبح الي صبح ديگر متصلا بنويسيم، عشري از اعشار و اندكي از بسيار او را هرگز نخواهم توانست بنويسم، تا شخص به چشم خود نبيند محال است بتواند با خيال و تصور همچه وصفي را مجسم كند يا به خيال بگذرد.
خلاصه برگشتم، با كمال خستگي تا رسيديم به در تروكادرو آن بيرون هم يك حوض ساختهاند، فواره افشان غريبي دارد كه زياد از حد آب را افشان بالا ميبرد و باغچهها و قهوهخانهها و غيره آنجا هم فراوان است، سوار كالسكه شده رفتم منزل. از اين به بعد الي خروج از پاريس ان شاء الله ديگر وقايع را روز به روز و مفصلا نخواهم نوشت. بعضي چيزهاي لازم را مينويسم. …
ساختمانهای آن سوی برج ایفل، غرفههای نمایشگاه جهانی بوده است
… خلاصه فرداي ورود رفتيم عمارت اليزه كه منزل مارشال است به بازديد مارشال رفتم، زنش را هم ديدم، زنش پير شده است، قدري صحبت كرده برخاستم، آمديم منزل. بعد رسما رفتيم اكسپوزسيون، نظر آقا، نريمان خان بودند، از در تروكادرو داخل شديم، مردم باادب و درست حركت ميكردند، خيلي گشتيم، به عمارت ايران رفتم، بسيار بسيار خوب ساختهاند، عمارت مصري و تونسي و چيني و ژاپني نزديك عمارت ايران است، حقيقتا از همه بهتر بود، استاد حسينعلي معمار، خويش حاجي ابو الحسن ساخته است، خودش هم حاضر بود، ميرزا جواد خان بود، شبيه به برج عشرتآباد است، اما همان مرتبه اول يعني يك حوضخانه كاشيكاري كه حوض مرمر دارد آب ميجهد در زير دارد، بعد پله خورده بالا ميرود به اطاق آينهكاري مقرنس بسيار بسيار خوب ساختهاند، پنجرهها و درها همه از ايران ساخته، آوردهاند، مردم خيلي به تماشاي اينجا ميآيند. قدري نشسته آمدم پايين، رفتيم از پل ينا گذشته، روي اين پل كه وسط تروكادرو و اكسپوزسيون است بسيار بسيار چشمانداز خوبي دارد، رودخانه سن در كمال صفا از زير ميگذرد، كشتيهاي كوچك بخار دايم در آمد و شد است از طرفين رودخانه كه كوچه است اما از زير پل ميگذرد. كالسكههاي اسبي دايم در تردد در جلو از دور تپهها و بلنديهاي جنگلي مونترتو پيداست كه راهآهن ورسايل (ورسای) از شهر به آنجا، از آنجا به شهر از بغل اين بلندي از توي جنگل ميآيد ميرود، دود بخارش مثل يك مار سفيد ميپيچد و ميرود، نزديكتر هم باز خط راهآهن ديگر است كه اين هم ميآيد و ميرود.
خلاصه رفتيم تا رسيديم به توي دالانها و قسمتهاي اكسپوزسيون. از قسمتهاي انگليس، فرانسه، چين، ژاپن، روس، نمسه، آلمان، ينگي دنيا، ايتاليا، دول كوچك، ينگي دنيا و غيره همه جا گذشتيم تا رسيديم به قسمت ايران، آنجا هم نشستم، متاعهاي خوب داشت، حتي دنبك خاتم و كمانچه و غيره، يك دنبك را چهل تومان خريده بودند، زريهاي اصفهان، پارچههاي يزد، كاشان و غيره و غيره. قاليها و فرشهاي خوب، خيلي متاع ايران اينجاها مرغوب است و به قيمت اعلا ميخرند، يك بر ده منفعت دارد، دولت آلمان اين دفعه متاع نفرستاده است، به هيچوجه، مگر بعضي پردههاي نقاشي. دولت عثماني هم بواسطه جنگ و گرفتاري به هيچوجه نه متاع فرستاده است نه مأموري فرستاده است. خلاصه شرح امتعه و صنايع و اشخاص مختلفه از زن، مرد، حتي سياههاي افريق، عرب، شامات، سياههاي خوب ينگي دنيا، از زن و مرد، اهالي جزاير اوسياني، چيني، ژاپني، هندي و غيره و غيره را، به هيچوجه نميتوان نوشت و شرح داد. بعد با كمال خستگي از در قهوهخانه دووال بيرون رفته باز خيلي پياده رفتيم تا به كالسكهها رسيده سوار شده، از دم انواليد و باغ انواليد و باغوحش و حيوانات كه متعلق به اكسپوزسيون است رفتيم منزل. …
نمایی از اکسپوزسیون یا نمایشگاه جهانی 1889 پاریس
… روز ديگر به اكسپوزسيون رفتم تا از در قهوهخانه دووال تو رفتم، در قسمت روسيه بقدر دو هزار تومان خريد كرديم و همچنين در اطريش ،فرانسه و غيره، خريد زياد شد، از در تروكادرو عصري با كمال خستگي بيرون رفته به منزل رفتيم. …
اپرا
… قبل از شام رفتيم تماشاخانه گراناپرا كه نزديك منزل است، پياده رفتم، سپهسالار، عضد الملك، سياچي و غيره بودند. سپهسالار احوالش خوب نبود، زود رفت يعني بعد از يك آكت. اين تماشاخانه بهترين تماشاخانههاي فرنگستان است يعني در زينت و بنا و خرجي كه به اينجا شده است از پنج كرور تومان متجاوز است. در عهد ناپلئون سوم بنا شده است اما بعد از زوال سلطنت او به اتمام رسيد. دخلش به خرج كفايت نميكند. در هفته سه شب، شبي سه هزار تومان از مردم پول ميگيرند، مكان و صندليها بسيار گران است زمين راهروها و دالانها و تالار بزرگ براي شب چرهخوري همه از سنگ موزاييك است يعني خاتمسازي نه خاتم كه از استخوان ميسازند در ايران. سنگهاي رنگبهرنگ را كوچك كوچك به هم وصل كرده نقش مياندازند فرش زمين ميكنند مثل خاتم استادان ايتاليايي آورده ساختهاند. تالار شبچرهخوري خيلي بزرگ و مزّين و عالي است.
چهلچراغهاي زياد دارد، آينههاي بزرگ و آينههاي بيجيوه جلو پنجرهها خيلي بلند و عريض و نگاه ميكند به كوچه تازه كه ساختهاند كه راست ميرود به پالهرويال و چراغهاي الكتريسيته الي آخر كوچه از اين منظر پيداست. مثل مشعلهاي نور، اين كوچه را يك سال است تمام كردهاند. خلاصه كل بناي اين تماشاخانه از سنگ و مرمر است، پلههاي بسيار خوب دارد، ستونهاي سنگ خوب، ما در لژ نزديك به سن نشستيم، پنج مرتبه است، جمعيت زياد از حد بود پنج پرده بود، ما سه پرده را نشستيم، باله و رقص بسيار بسيار خوب دادند، البته سيصد نفر دختر به لباسهاي مختلف بسيار قشنگ رقص ميكردند، يك كشتي بزرگ هم نشان دادند و غرق شد. دزدان اسباب كشتي را غارت كردند، خيلي تماشا داشت، به سن رفتم، پايين تماشا كردم، به تفصيل، بعد رفتيم منزل …
نمایی از ساختمان اپرای پاریس در قرن 19
… براي چراغ برقي كه الكتريسيته ميگويند كه قوه چرخ الماس است يك نفر مهندس روسيه كه اسمش يابلوچوكوف است يعني موسيو سيب به زبان روس يابلوچوسيب را ميگويند اين اختراع عجيب را كرده است و در پاريس رواج داده است. در خود شهر پطر يا جاي ديگر فرنگستان هنوز رواجي ندارد مگر در همين كوچه فقط پاريس كه از جلو همين مهمانخانه و گراناپرا الي پالهرويال كه بازار معتبري است بقدر پنجاه شصت فانوس از اين چراغ ميسوزد و اين كوچه را مثل روز روشن كرده است هيچ معلوم نيست كه شب شده است مثل روشني بين الطلوعين خيلي روشن است و چراغهاي ديگر كه از بخار گاز و غيره است، پيش اين مثل مفاد اين شعر است:
«ابلهي كو روز روشن شمع كافوري نهد» …
انولید
… روز شنبه ۱۳ صبح بعد از ناهار وليعهد انگليس به ديدن ما آمد، خيلي صحبت شد، در هتلي منزل دارد، چون جاي هتلش تنگ بود از بازديد ما عذرخواهي كرد، ملينه وزيرمختار فرانسه كه در ايران است قبل ما وارد پاريس شده است، امروز حضور آمد. جنرال شريرون كه سفر اول ما كلنل بود در آن وقت جزء مهماندارهاي ما بود حضور آمد. ايلچي كبير نمسه كه اسمش كنت وينفتن است حضور آمد، بعد سوار شده قدري گردش كردم، الي محلي كه نزديك انواليد گاو و گوساله و خوك و غيره را نشان ميدهند، يعني هر قسم از اين حيوانات دستي و خوردني را از مال هر ولايتي آورده با هم مقابله ميكنند كه كدام بزرگتر و كدام فربهتر است و آن كسي كه حيوان فربهتر داشته باشد به او مدال طلا يا نقره ميدهند، اما حقيقتا گاوها ديده شد كه به اين چاقي و فربهي هيچ حيوان ديده نشده است.
گنبدی که در دور دست است، انولید است و ساختمانهای دیگر، غرفههای نمایشگاه جهانی 1900
از چاقي چشم گاوها از حدقه ميخواست بيرون بيايد، بقدر يك فيل گوشت داشتند. يك نوع گاو عجيبي ديده شد كه رنگشان تيره و بسيار مهيب و فربه اما نه نرند نه ماده، هيچكدام شاخ درنميآورند، گاو بيشاخ هستند بسيار بزرگ، از مال مملكت اكوس انگليس است. …
میدان شاتله (Place du Châtelet)
… شبي هم دو شب قبل از اين به تماشاخانه شاتله رفتيم، بسيار تماشاخانه قشنگ خوبي است، تماشاخانه بانمكي است، خيلي خوب كارها كردند، رقصهاي خوب و بازيهاي بسيار خوب بطور جادو از شيطان و اجنه و غيره دادند، خواندند، مثل حقهبازي كاري كردند، ميداني است در مقابل اين تماشاخانه معروف به شاتله كه تماشاخانه هم به همين اسم موسوم است حوض و فواره بزرگي در وسط ميدان است كه آب ميريزد. …
من و رد پای قبله عالم
اما قصه ناصرالدین شاه و پاریس! من در این سفر اخیر به پاریس، تلاش کردم تا به برخی از مکانهای شاخصی که ناصرالدین شاه در سفرنامهاش آنها را توصیف کرده سر بزنم. یکی از آنها گراند هتل بود. تابلوی گراند هتل را که دیدم، گل از گلم شکفت. بارها از برابر این هتل و این تابلو عبور کرده بودم اما نمیدانستم یک و نیم قرن قبل، پادشاه ایران در همین محل اقامت کرده است. بازدید از ساختمان اپرا هم این بار برایم متفاوت بود. از پلههای اپرا که بالا میرفتم، واژههای نوشتههای او در ذهنم میآمد که پلهها و موزائیکهای کف را توصیف کرده بود. از همه بیشتر، دیدن تروکادرو و برج ایفل که زمانی دروازه ورودی نمایشگاه جهانی بوده، من را یاد توصیفات ناصرالدین شاه انداخت. شاید این جمله توصیف خوبی از سفر اخیرم به پاریس باشد: پاریسِ این بار، پاریسِ رد پاها بود…
ایفل امروز و نمایی از شاندمارس که اثری از غرفههای نمایشگاه در آن نیست
نمای امروزی انولید از روی پل الکساندر سوم
پینوشت:
منبع سفرنامه: روزنامه خاطرات ناصرالدينشاه در سفر دوم فرنگستان، به کوشش فاطمه قاضیها، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، 1379، صص145-176
با سلام و دورود به اقای عرفانیان عزیز.
جا داره تشکر کنم از وبلاگ بسیار بارزش و نفید شما .
این وبلاگ بخصوص خاطرات و توصیه های شنا در سفر پاریس بسیار بمن کمک کرد . حتی میتونم بگم در پنج روزی که در پاریس بودم برای اولین بار . وقتی هواپیما بزمین نشست انگار ده بار اومده بودم انگار همه جیز آشنا بود واسم. خلاصه از تجربه مفید شما نهایت استفاده را بردم . و بهم خیلی خیلی خوش گذشت .
بازم تشکر میکنم از محبتت و اینکه امیدوارم همیشه موفق و منشا خیر باشید .
یا حق
سلام به شما
ممنون از محبتتون. خوشحالم که مطالب من به بالا رفتن کیفیت سفرتون کمک کرده. امیدوارم همواره سفرهای خوبی رو تجربه کنید.
موفق باشید
سلام، عالى عالى عالى!
اينوليد درست نيست، آنوٓليد درسته
سلام
ممنونم، سپاس از شما و دقت تون
سلام. عالی مثل همیشه
سلام
ممنون از محبت تون
باسلام وتشکر ویژه از, اقای عرفانیان که مارو با سفرنامه ناصرالدین شاه اشنا کردند
سلام
خواهش می کنم. حیف هست که سفرنامه های این پادشاه خونده نشه
سلام و سپاس که با صبر همیشگی در نویسندگی ما را هم در ردپای سفر پاریس همراه کردید.
سلامت و شاد و موفق باشید 🙂
سلام
ممنونم. سپاس از همراهی شما
ارادت
سلام بر شما
الان خواندم
این تماشاخانه شاتله هنوز هست یا خیر؟
سلام بر شهرام عزیز
ممنون از همراهی ات
بله هست. میتونی با این عنوان تصاویرش رو جستجو کنی:
Théâtre du Châtelet