کشوری که در آن هستم، کشوری است که برای لوگوی گردشگری خود از طیف رنگهای مختلف و شاد استفاده کرده است و در شعار خود بر سرگرمی تاکید دارد. بدون اغراق آنچه که در این چندین ساعت حضورم در این کشور دریافته ام، کاملا با این ادعا همخوانی دارد.
.
من دیشب بعد از ماجراهای فراوان وارد مانیل شدم. چند ساعتی را در مانیل گذراندم و با پروازی دیگر بامداد امروز راهی شهر لگازپی شدم. نقشه زیر موقعیت این دو شهر را نسبت به هم نشان می دهد.
.
اما در مسیر رسیدن به فیلیپین داستان های جالب تری هم پیش آمد. ما بعد از توقف طولانی در دوحه و پروازی 7 ساعته تا هنگ کنگ، وارد فرودگاه بین المللی هنگ کنگ شدیم. طبق اعلام کارمند هواپیمایی قطر، ما حدود 1 ساعت و 10 دقیقه تا پرواز به مانیل فرصت داشتیم. درست زمانی که در این فکر بودیم که هرچه سریعتر به میز ترانسفر مراجعه کنیم، در بدو ورود به سالن فرودگاه با خانمی مواجه شدیم که نام ما سه نفر را در دست داشت و انتظار ورود ما را می کشید! او ما را دعوت کرد تا مسیری را به دنبالش طی کنیم.
به دنبال کارمند فرودگاه هنگ کنگ
.
او پاسپورتهای ما را گرفت و شخصا به میز ترانسفر مراجعه کرد و با همکارش صحبت کرد که در اسرع وقت کارت پروازهای ما را از هنگ کنگ به مانیل صادر کند. ما صرفا شاهد بودیم و هیچ کاری انجام ندادیم. این رفتار بدون شک حاصل هماهنگی مسئولین هواپیمایی قطری است که در مطلب قبلی هم به آن پرداختم.
هماهنگی پرواز ما در فرودگاه هنگ کنگ
.
کارت های پرواز ما خیلی زود صادر شد. حدود نیم ساعت فرصت باقیمانده تا زمان ورود به هواپیما را در فرودگاه هنگ کنگ چرخیدیم. واحد پول هنگ کنگ هم دلار بود و قیمت ها بسیار بسیار بالا بود. در نهایت زمان سوار شدن به هواپیما رسید و به گیت مربوطه مراجعه کردیم. در کمال ناباوری متوجه شدیم که کلاس پروازی ما را از اکونومی به بیزنس تغییر داده اند! اینکه این تغییر بر اساس توصیه هواپیمایی قطر بوده است یا ابتکار “کاتای پسفیک” (Cathay Pacific) نمیدانم، اما هرچه بود برای ما که بی نهایت خسته بودیم، واقعا لذت بخش بود. البته هرچند که طول پرواز حدود یک و نیم ساعت بود و چندان طولانی نبود.
صندلی بیزنس من در پرواز هنگ کنگ به مانیل
.
نمایی از پنجره صندلی بیزنس به هواپیمای قطری که با آن آمده بودم
.
صندلی در یک فضای اختصاصی، کاملا می خوابید و به تخت تبدیل می شد
.
در هر صورت به مانیل رسیدیم. ساعت حوالی 12 شب به وقت محلی بود و ما تا پرواز بعدی حدود 8 تا 9 ساعت زمان داشتیم. خوشبختانه بارهایمان را بی دردسر تحویل گرفتیم و برای استراحت موقت به داخل شهر مانیل رفتیم. واحد پولی فیلیپین، پزو است و هر پزو حدود 80 تومان ما است. نرخ تبدیل پزو به دلار هم حدود 43 است.
صبح خیلی زود به فرودگاه بازگشتیم و این بار با پرواز ارزان قیمت هواپیمایی فیلیپین، مانیل را به مقصد نهایی یعنی لگازپی ترک کردیم. اینجا بود که متوجه شدم مانیل شهر بزرگی است. متاسفانه اصلا در مسیر رفت فرصت بازدید از مانیل پیش نیامد. امیدوارم که در برگشت بتوانم چرخی در این شهر بزنم. اینها نماهایی از مانیل و همچنین مسیر مانیل تا لگازپی است که از دریچه هواپیما به تصویر کشیده شده است.
.
.
.
این ابرهای معلق هم 3 تا بودند، مثل ما 3 نفر که ساعتها بود در هوا بودیم!
.
بخشی از زیبایی های طبیعی در مسیر مانیل به سمت لگازپی
.
.
انگار سورپرایز شدن ما ادامه دار بود. این بار زمانی که از هواپیما پیاده شدیم، متوجه حضور چندین دختر با لباس متحدالشکل در کنار هواپیما شدیم که یک فرش قرمز در میانشان گسترده شده بود و پرچم های کنارشان حاکی از این بود که برای استقبال از میهمانان مراسمی آمده بودند که ما هم در آن حضور داشتیم. بی درنگ به سمت آنها حرکت کردیم و با استقبالی پر شور مواجه شدیم.
.
برچسب های بار را گرفتند و بعد از چند دقیقه توقف کوتاه در اتاقی اختصاصی در فرودگاه بسیار کوچک لگازپی، ما را به سمت درب خروجی هدایت کردند. شوک بعدی اتفاق افتاد! تعداد زیادی دختر و پسر فیلیپینی آنجا بودند و با موسیقی و رقص محلی به ما خوش آمد گفتند. واقعا استقبال با شکوهی بود…
.
.
.
بعد از این اسقبال پرشکوه، ما را به سمت ماشین هایی هدایت کردند که از پیش آماده بودند. بارها را آوردند و نام هتل را پرسیدند تا ما را به هتل ببرند. یک نفر را در ماشین به عنوان همراه و راهنمای ما اعزام کردند که ما را تا هتل و پایان مراحل چک-این همراهی کرد. در تمام طول مسیر از فرودگاه تا هتل، ماشین ما توسط دو پلیس موتور سوار اسکورت می شد!
.
کار پذیرش در هتل خیلی زود انجام شد. راهنمای ما تاکید کرد که هرچه زودتر برای مراسم بعد ازظهر آماده شویم. او توضیح داد که باید با لباس سفید در این مراسم حاضر شویم. از آنجا که هیچ کدام لباس سفید نداشتیم، لذا ناچار شدیم که علیرغم خستگی مفرط، اتاق های هتل را رها کنیم و برای خرید به فروشگاه برویم.
از فروشگاه مترو در یک مرکز خرید بزرگ لباس تهیه کردیم
.
در مسیر نه چندان طولانی مرکز خرید تا هتل، مناظری را دیدم که سوژه های بسیار نابی برای عکاسی بودند. با دوربین موبایل در ماشین در حال حرکت، چند شات از آنها را گرفتم. ای کاش دوربینم را آورده بودم و ای کاش فرصت می داشتم تا برای عکاسی به این محل می آمدم. اما وقت نبود. شاید کل بازدید ما از شهر به همین دقایق کوتاه بسنده شود و فرصت نکنیم که باز هم به این محل سر بزنیم.
.
.
.
.
.
.
بازگستمان به هتل تقریبا همزمان شد با ساعتی که قرار بود برای مراسم به محل برگزاری حرکت کنیم. خیلی زود یک ماشین به هتل آمد و ما را برای شرکت در مراسم به سوی هتل اصلی شهر برد و از آنجا نیز به اتفاق سایر میهمانان راهی محل اصلی برگزاری مراسم شدیم. اگر اشتباه نکنم حدود 100 نفر میهمان بودند که با تعداد حدودی 20 دستگاه ماشین ون عازم محل برگزاری مراسم در فاصله یک ساعتی شهر لگازپی شدیم. حرکت همزمان 20 ماشین یک شکل که با اسکورت بسیار جدی پلیس همراه بود، باعث شده بود که تا از هر کجایی که عبور می کنیم، شاهد تجمع مردم محلی باشیم که در جلوی خانه هایشان می ایستادند و این کاروان طولانی را نظاره می کردند. دیدن این صحنه ها برای من بسیار جذاب بود. چرا که از همین تجمع های ساده می شد به نکات مهمی از فرهنگ مردمان این منطقه پی برد. حیف که همراه نداشتن دوربین باعث شد که نتوانم تصاویر مناسبی را این ماجرا ثبت کنم.
.
قبل از غروب به محل برگزاری مراسم رسیدیم که یک ریزورت بسیار زیبا و مدرن با امکانات بسیار عالی بود. این فضا و استقبال بسیار خوب میزبانان، من را یاد سفر به مالدیو انداخت. تقریبا همه افراد رده بالای گردشگری آسیا و مقامات ارشد سازمان جهانی جهانگردی در این محل حاضر بودند. از شخص دبیرکل سازمان جهانی جهانگردی گرفته تا معاونین وی و وزرای گردشگری کشورهای آسیایی و معاونین آنها. همه چیز عالی و پرفکت بود…
.
گردن آویزی که به گردن همه می انداختند
.
فضایی که به زیبایی تزیین شده بود
.
این گونه فضاها، فرصت بسیار مناسبی برای تقویت ارتباطات است. گپ زدن با افرادی که در حالت عادی برای دیدن آنها باید هفته ها و بلکه ماه ها زمان صرف کرد. من و همکارانم در بانک گردشگری توانستیم با افراد مختلفی از کشورهای مختلف صحبت کنیم. خوشبختانه سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری ایران هم در این مراسم نماینده داشت. آقای خلدی نسب یکی از افراد کلیدی سازمان به نمایندگی از بخش دولتی گردشگری ایران آنجا بود.
ابتدا همگی چند دقیقه ای را به گپ و گفتگو با هم گذراندند. بعد نوبت به پذیرایی بسیار مفصل شام بود که انصافا بسیار بی نظیر و عالی بود. بعد از شام هم نوبت برنامه های سرگرم کننده نظیر اجرای موسیقی محلی و بین المللی، آتش بازی و رقص و پایکوبی بود.
از راست به چپ: علی مرجایی (همسفرم)، من، طالب ریفاعی، آقای خلدی نسب و حسام لطفی (همسفرم)
.
.
.
من و هری وانگ، معاون بخش آسیا و اقیانوسیه UNWTO
.
مراسم رقص و شادی؛ درست یک شب مانده به شب تولد!
.
و طلوع زیبای ماه که دوربین غیر حرفه ای نتوانست آن را ثبت کند
.
بیش از 72 ساعت از آغاز سفر گذشته است و در مجموع فکر کنم هنوز 8 ساعت هم نخوابیده ام. فردا نشست مشترک کشورهای آسیای شرقی و جنوبی و اقیانوسیه است که از سوی UNWTO برگزار می شود و با توجه به اینکه قرار است بانک گردشگری هم در آن پرزنتی داشته باشد، بسیار روز مهمی خواهد بود.
.
همه ش منتظر بودم یه جا پیاده تون کنن بگن اشتباه شده :))
گردن آویز هم خیلی ایده ی قشنگی بود.
همیشه موفق و شاد باشی مجید جان.
نه خدا رو شکر، کار به اونجاها نرسید!
ایده های قشنگ زیادی اونجا بود واقعا… خیلی خیلی ممنونم ازت
پیوندتان را با زمان شادباش می گویم
.
.
.
.
زادروزتان خجسته
ممنونم شهریار عزیز
سلام .امسال سال تولدهای متفاوت است برای دوستان
تولدتان مبارک
بیا شمعهارووو فوت کن که 1000000000000000 سال زنده باشی
گزارش تصویری خیلی خوبی بود سپاس و امیدوارم برای هدفی که رفتید موفق و دست پر برگردید .کلی وی آی پی بودیدو هستید و خواهید بود !:)
سلام. خیلی ممنونم. واقعا لطف دارید
از انرژی مثبتتون ممنون
تنها چيزي كه ميتونم بگم بهت مثل هميشه براي تمام فعاليتهايت و به روز بودنت و دانش فراوانت در زمينه جهانگردي افتخار ميكنم پاينده و ثابت قدم باشي.
ضمنا خوشحالم كه برات جشن تولد مفصلي گرفتن. 120 ساله بشي ولي قول بده كه يك سال در ميون در حال سفر باشي
دوست عزيزم تولدت مبارك خوشحالم كه در بهترين روز ايام خوشي داري
خیلی سپاسگذارم، شما به من لطف داری
ممنون از تبریک صمیمانه شما
گزارش خواندنی و زیبایی بود برادر.
امیدوارم همه چیز آنطور که باید، اتفاق بیفتد!
زادروزت فرخنده مجید جان؛
همیشه شاد و سلامت باشی…
خیلی سپاسگذارم. از لطفت بی نهایت ممنون