وقتي كه امروز صبح (دوشنبه ١٤ اسفند ٩١) توي فرودگاه با يك چمدان مسافرتي منتظر رسيدن زمان پرواز بودم، داشتم با خودم شعر سهراب رو مرور ميكردم و در ميان ترديدهايي كه اين روزها باهاشون مواجهم، خودم رو در آستانه مسافرتي كاري-شخصي ميديدم كه حتي خود سفر هم سرشار از ترديد بود!
.
برنامه ها و هزينه هاي سفر
بازديد از يك نمايشگاه بزرگ گردشگري، يك ملاقات كاري با يك شركت گردشگري، رفتن به خونه دو دوست در دو شهر مختلف، ملاقات با يك دوست همزمان با نمايشگاه، پيگيري يك قرارداد معوق مونده، انجام يك كار بانكي كوچك و البته عكاسي، برنامه هايي است كه فكر ميكنم در طول روزهاي اين سفر رقم خواهد خورد. با احتساب ديشب تا حالا كه درگير مقدمات سفر هستم، دو شبه كه نخوابيدم و اين حسابي داره آزارم ميده. اين سفر هزينه چنداني براي من نخواهد داشت. بليط سفر رو در ازاي كاري كه چند ماه پيش كرده بودم، بدون پرداخت هيچ وجهي گرفتم و بيشتر شبهاي اقامتم رو هم در خونه دوستانم خواهم گذروند. اون دو سه شبي رو هم كه بايد جايي اقامت كنم، از Dormitory استفاده خواهم كرد كه هزينه اش در حدود ١٠ يورو خواهد بود. فكر كنم اين سفر يك ركورد از بابت كم هزينه بودن باشه؛ اونم در شرايطي كه هزينه هاي سنگين سفر، اين روزها باعث شده كه كمتر فرصت سفر كردن رو بشه فراهم كرد…
.
بوي بهار
دارم در روزهايي از تهران دور ميشم كه جنب و جوش بسيار وسيعي در خيابونهاي شهر وجود داره و البته ترافيك آزار دهنده اي! دارم در روزهايي به اين سفر ميرم كه از نظر من بهترين روزهاي سال هستن. چون اين روزها بوي نوروز ميدن و شوق اومدن بهار رو داره. وقتي بهار مياد، آدم همش نگران تموم شدنشه، اما الان همش شوقه! شوق رسيدن زيبايي هاي ارديبهشت و شكوفه ها و عطر مست كننده گلها… دارم توي روزهايي ميرم سفر كه اشتياق موندنم به اندازه رفتن بود؛ اتفاقي كه خيلي كم پيش مياد! دارم توي روزهايي ميرم سفر كه بايد راجع به خيلي چيزا تصميماي بسيار مهم بگيرم. تصميمايي كه ماهها و سالها از مواجه شدن با اونها پرهيز كردم…
شايد اين سفر بهترين راه براي دور شدن از همه اينها باشه! شايد اشتياق عكاسي باعث بشه كه بطور موقت از اين شرايط فرار كنم و تصميم گيريها رو بذارم براي يه وقت ديگه.
.
آستانه ي آستانه ها
بهرحال اينك من در آستانه رسيدن به ٣٥ سالگي، در آستانه گرفتن تصميمات بزرگ، در آستانه نوروز و بهار، در آستانه سفري متفاوت و در آستانه ي موقعيتي كه هرگز قبلا نبودم، ايستاده ام؛ در حاليكه چمدان دوست داشتني من (كه من رو ياد فيلم مورد علاقه ام Up In The Air ميندازه) داره نويد روزهاي تازه اي رو ميده…
اولين مقصد من بعد از چند ساعت توقف در استانبول، برلين خواهد بود.
هنوز فرصت هست تا اين شعر رو زمزمه كنم:
بايد امشب بروم؛
بايد امشب چمداني را كه به اندازه پیراهن تنهايي من جا دارد بردارم…
خب خوشحالم كه اولين نفرم كه داره برات مينويسه، و خب يه جورايي هم خوشحالم كه دستت رو خوندم (: ، و همينطور خوشحالم كه شايد اين سفر خستگيهاي سفرهاي قبلت رو نداشته باشه آخه وقتي آدم زمانش رو با دوستانش ميگذرونه حتي جزو روزهاي زندگيش هم حساب نميشه چه برسه كه آدم احساس خستگي كنه!
خب امروز اينجا هوا خيلي بهاريه خنك و خيس و با طراوت حالا كه اين هوا رو دوست داري جات خاليه اگرچه مطمئن هستم كه زود برميگردي و حظ بهار و نوروز رو ميبري، پس به اميد ديدار ايام به كام
حیف که امسال نتونستم حال و هوای 15 روز دوست داشتنی پایان سال رو در تهران تجربه کنم…
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند…
بوی هجرت می آید…
سلام.
از لطفت به کوله پشتی نارنجی خیلی خیلی خوشحالم و یک هفته است میخوام تشکر کنم و واژه ی مناسبی پیدا نمیکنم… سپاس.
در آستانه بهار آرزو می کنم که خودت و چمدونت پر از لحظه های ناب سفر بشید…
آرزو می کنم چنان آرامشی به ارمغان بیاری که کمک کنه به فراموش کردن غمها و دغدغه ها و گرفتن تصمیم های بزرگ…
و آرزو می کنم سالی که میاد یکی از بهترین سالهای زندگیت بشه… آمین.
ممنونم دوست خوب من، کاری نکردم. بابت آرزوهای زیبات سپاس و امید که همشون به شادی محقق بشه. به امید سفرهای بیشتر!
تهران برف میاد (:
چه عالی!
بعد از 2ماه دارم یه سری به نوشتهات میزنم اونم اتفاقی!!! چه بی خبر رفتی سفر؟؟؟
جات خالی امروز برف اومد اونم چه برفییییییییی
ایشالا خوش بگذره بهت رفیق 🙂
خوشحالم که بازم اینجا اومدی، گاهی باید بی خبر رفت… ممنونم از لطفت