بهار كه نزديك مي شود، هيجان عجيبي به سراغم مي آيد. شوق رسيدن بهار، به اندازه شوق ديدار يك عزيز، برايم ارزشمند است؛ و اما در اين شوق، انتظار ارديبهشت انتظاري بزرگ تر و شوقي وصف ناپذيرتر است.
ظرف جسمم، در اين ماه بسيار براي مظروفش – روحم – كوچك مي شود و اين مظروف بيقرار، مرا به سان عاشقان مدهوش به هيجاني مبهم مي كشاند و شوق ديدار ناشناخته و ناشناسي را در سر مي پروراند كه شايد يكي از اين روزها در همهمه شهري شلوغ و يا در آرامش خلوتي عميق، پرده پوشي را كنار بگذارد و خيال خام مرا به لذتي دست يافتني بدل كند!
ارديبهشت را باور دارم به اندازه عميق ترين باورهايم، به اندازه همه لحظاتي كه در آنها عاشق بوده ام؛ و به اندازه حجم تنهايي كه در آن روزگار گذرانده ام.
افسوس اما! كه روزهاي بهشتي اين سال سي و پنجم عمر، بي آنكه نگاه عاشقي دل را بلرزاند، مي گذرد و قَلَيان احساسِ هميشه لبريز، نه مي جوشد و نه مي جوشاند!
ارديبهشتِ اين روزهاي من، بهشت بي رونقي را مي ماند كه رود و درخت و سيب را دارد، اما حسرت وسوسه حوا را می توان در جای جای این سبزی بی پایان یافت…
.
پی نوشت:
– بیست و نهمین روز از ماه دوست داشتنی من، شادی غم انگیزی دارد. اگر برای داشتن طول عمری 70 ساله خوش بین باشم، امسال بر قله روزهای زندگی ایستاده ام!
– روز تولد من، با روز تولد مصطفی کمال آتاتورک (اولین رییس جمهور ترکیه)، محمد مصدق (نخست وزیر ایران)، نیلام سانجیوا ردی (رییس جمهور هند)، مالکوم ایکس (فعال آمریکایی آفریقایی)، هنری لاسلس (پسر بزرگ ملکه انگلیس) و چند نوازنده و بازیگر و عکاس و… یکی است!
– این تجربه اولین سالروز تولد من است که تبریک پدر را برای تولد ندارم. وقتی که من به دنیا آمدم، پدرم هم سن امروز من بود. روح بزرگت شاد پدر؛ چقدر گرمی دستانت را کم دارم این روزها…
– این تصویر جلد مجله تایم در ماه May سال 1978 است. درست در روزهایی که من چشم به جهان گشودم!
.
– فارغ از همه اتفاقاتی که از ابتدای تاریخ تا کنون در نوزدهم ماه May افتاده است، یک اتفاق بزرگ قرار است 148 سال بعد در این روز بیافتد! در نوزدهم May سال 2161 میلادی مصادف با سال 1540 شمسی، اتفاقی نادر در منظومه شمسی رخ خواهد داد و آن این است که 8 سیاره از 9 سیاره این منظومه، در یک سوی خورشید قرار خواهد گرفت و تنها یک سیاره در سوی دیگر! کسی چه میداند؛ شاید تعادل منظومه شمسی در این روز به هم خورد!
دوست عزیزم من هم از اینکه در روزهای پایانی ماه عشق و نیسان تولد گرامی دوستم را به خاطر میسپارم که با تبریک این روز یادآوری کنم که یادت هستم خوشحالم و افتخار میکنم به داشتن دوستی مثل تو . اما نوشتی و از نبود پدر و تبریک گفتی ولی بدون دعای خیر پدر همیشه همراه تو خواهد بود دوست عزیزم…….
سپاس و سپاس! ممنون از لطف بی دریغ و همیشگی ات… امیدوارم که دعای پدر همیشه همراهم باشد…
سلام مجید عزیز. روز میلادت شاد و خجسته.
الحق که اردیبهشت در بین تمام ماههای سال، زیباترین نام را دارد. کسی چه می داند؟ شاید که امسال اردیبهشتی که میخواهی در ماههای دیگر تجلی پیدا کند…
این مدت در مورد غم نبود پدر نتونستم چیزی بنویسم و حالا هم نمیتونم اما از یه چیز مطمئنم! روحشون هر جا که هست قطعا از داشتن چنین پسری افتخار می کنن.
سالم تر و موفق تر و شادتر از همیشه باشی دوستِ اردیبهشتی…
فرشته جان، بسیار ممنون از لطفت
یک نکته جالبی که بعد از فوت پدر تقریبا توی همه سفرای من اتفاق افتاده، اینه که خواب پدر رو زیاد در سفرام میبینم و این حس در من پر رنگ میشه که پدر همیشه من رو همراهی میکنن. امیدوارم که از من راضی باشن…
“سفر ادامه دارد و بهار، با تمام وسعتش
مرا که ماندهام به شهر بند یک افق،
به بیکرانه میبرد.”
سلام.
پست “بهشت بی رونق” بهانه ای است برای عرض ادب و سپاس گذاری از تمام عشق، انرژی و توجهتون برای همه خوانندگان و این خواننده یادداشتهای وبلاگ سابق و وب سایت حاضر.
با خوشحالی اعتراف می کنم که آشنایی با دوستانی مثل شما و آرش نورآقایی از بهترین اتفاقای ممکن در زندگی من و صد البته هر کسی میتونه باشه.
تولدتون مبارک.
سالم و برقرار باشید.
رضای عزیز
ممنون بابت یادداشت پر مهرت. باعث خوشحالی منه اینکه نوشته های من و دوستان خوبی مثل آرش، مورد توجه قرار گرفته. ممنون بابت تبریک و ممنون بابت همسفری ات
مجید جان غم دوری و فراق پدر را هیچ چیزی التیام نمی بخشد هی چیز… من خود نیز این درد را سال هاست که با خودم حمل می کنم خدا روح پدرت را غرق رحمت کند …
اما یک اتفاق خوب می تواند لبخند را بر روی لب بیاورد و آن هم میلاد پسری است که تمام خصوصیات ماه اردیبهشت را دارد آن هم از نوع برترش :))
میلادت مبارکککککککککککککککککک
دوست عزیزم
خدا پدرت رو رحمت کنه. واقعا درد بزرگی است… امیدوارم پدر راضی باشن از من
سلام دوست عزیز، پسر و همسفر خوبمان. مرسی از دل نوشته ات که دلنشین هم بود. یاد جمله ای افتادم که نمیدونم مال کیه. : در شادترین لحظات نیز غمی نهفته است” نبود پدری که اندیشه و کردار سالمی داشته حتما” همیشه حس خواهد شد، اما روح شون شاده ، زیرا که فرزند شایسته ای رو به یادگار گذاشتن. آرزو دارم تا پایان عمر در قله بمانید. باور دارم که در اردی بهشتگان(نام جشن پارسیان در سوم اردی بهشت)بوده که حوا مبهوت از زیباییها و افسون خداوند در آن روز، سیب قندک و یا گندم نارس رو از شاخه چیده و ما رو گرفتار در آوردگاه زمین کرده و خودش هم معلوم نیست به همراه آدم در کدامین جای این زمین خفته است! عکس مجله تایم یه جورایی به شما شباهت داشت نمیدونم فرم صورت ، لبخند یا نگاه… راستی قدم گذاشتن تون رو به این دنیا در 29 اردی بهشت شادباش میگم.
سلام. ممنونم همراه سفرها. شما لطفت دارید، امیدوارم فرزند شایسته ای برای پدرم باشم. چه نکته جالبی برای “زمان” وقوع داستان حوا گفتید! بابت عکس مجله تایم، وقتی توجه کردم به نظرم یک سوم وسط بصورت افقی (بینی و گونه ها) کاملا شبیهه. و در نهایت ممنون بابت تبریکتون
خوشحالام که مینویسی هنوز…
خوشحالام که با این همه سفرنامهنویسیهای دلنشینات و با این همه مشغلههای این روزهای تلخ و شیرینات، هنوز ادبیات دلربای دلنوشتههای مسحورکنندهات را فراموش نکردهای! و نکردهایم!
و هنوز همچون همیشه؛ قلمات سرراست، بیپروا و بیپرده، نجواها و رازهای درونیات را با دوستانت شریک میکند… و چه بد که اینقدر دیربهدیر به سراغات میآید این عادت دوستداشتنی نوشتن برای دلت…
خدا را شکر که این هیجان عجیب شوق رسیدن بهار هنوز برایت ارزشمند است که ما را گاهی، هر از گاهی میهمان قلمت میکند!
حسرت وسوسهی حوا را نخور که حالا نوبت وسوسهی کاغذ سپید فرا رسیده است. بنویس مرد اردیبهشتی!
دور از همهمهی شهری شلوغ و در آرامش خلوتی عمیق و بیپردهپوشی بنویس…
بنویس که خاطرهی همیشه بهشتگونهی فصل دوستداشتنی زندگیات و روح پدر نازنین تازهرفتهات جان تازهای میدهند این روزهای بهشت بیرونق را…
بنویس برادر…
نوید عزیز!
تسلط ات در رام کردن کلمات و خداوندگاری ات در آفرینش محتوایی جدید از کلماتی که همین چند سطر بالاتر، معنایی دیگر را به ذهن متبادر می کرد، در این یادداشت پر مهر، بسیار چشم نوازی می کند. ممنون از این همه لطف و سپاس از انگیزه ای که به “دست قلم انداخته” من تزریق می کنی!
من تلاش خواهم کرد؛ تا ببینیم اینها با من چه خواهند کرد: بهار، اردیبهشت، وسوسه، حوا و…