سرماي دستانت
هنوز پهلوهايم را ميلرزاند
.
آتش لبهايت
همچنان سر تا پايم را ميسوزاند
.
و برجستگيهايت
حفرهاي در قلبم ساخته
كه در عمقش گرفتار شدهام
.
اين تب ولرز و هذیان
يادگار عشقِ خيابانيِ ما
در تگرگِ يك شبِ سردِ زمستاني است…
.
حفرهاي در قلبم ساخته…
چقدر عمـــــــــــــــــــــــــــق داره این جمله!!!
حفره ای در قلبم ساخت این جمله ات مجید جان دلبندم!! 🙂
ای وای من! مرسی از تو، حالا با این حفره ها چه باید کرد…!؟
عالی بود…
ممنون از تو
سلام
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش…که تایکدم بیاسایم زدنیا وزر و زورش
سلام
کمانِ ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بی زورش
با احترام
شعری با فضا سازی خوب اما جسارتاً کاش به جای کلمه “برجستگی ها” از کلمات دیگری مثلا ” امواج تنت” استفاده می کردید که با حفره هم قرابت بیشتری دارد و بقول معروف کلاس شعر را حفظ می کند !