رویا نونهالی را بیشتر به عنوان بازیگر میشناسیم. اما سفرهای متعددی که به بهانه کار و اکتشاف و تجربه و تفریح انجام داده، از او یک هنرمند-مسافر ساخته است. به بهانه انتشار شماره اول فصلنامه گیلگمش (که من در شورای سیاستگذاری و سردبیریاش همکاری میکنم) با رویا نونهالی (و همسرش رامین فاروقی) گفتوگویی حول موضوع سفر انجام دادیم که سطور زیر متن گفتوگوی منتشر شده با نونهالی در گیلگمش است. گفتوگوی جذابی از کار درآمده و پیشنهاد میکنم خواندنش را از دست ندهید.
خانم نونهالی، از سفرهایتان بگویید. چگونه و چرا سفر میکنید؟ و با توجه به کدام فاکتورها مقاصد سفرتان را بر میگزینید؟
زندگى خود سفر است و مقصد بر همه ما هويداست و در اين ميانه مقصدهاى ريز و درشتى است كه زندگى را تعريف مىكند. چه قصدى دارى تا طى راه تبديل به تجربه شود. تجربه وقتى دست مىدهد كه زندگىات پيش و پس از اتفاقى كه انتخاب كردهاى و يا ظاهراً خود به خود پيش آمده، تفاوتى در احوال تو ايجاد كند؛ تو را به سمت كمى پختهتر شدن ببرد. هر تصميمى در زندگى گرفتهاى خود سفر است. تو را از نقطهاى به نقطهاى ديگر برده است و خيلى اوقات بدون سپردن راهى جغرافيايى! پس سفر بايد كرد حتى اگر بر طبق تعريفِ عرف، اسباب سفر مهيا نباشد. من بخت رفتن از جايى به جايى را داشته ام از كودكى تا اكنون. براى سفر بايد تصميم گرفت و نبايد پا فشارى كرد. سفر، خطر كردنىست آميخته به تقدير و وقتى تصميم مىگيرم كه تجربهاى در پى داشته باشد حتى اگر براى گردشگرى، كه خود قصد و مقصد است.
سفر به رویا چه آموخته و رویا از آن در زندگی خویش چه اندوخته؟
سفر وصل است و هجران. سفر آموخته كه آماده باشم براى زندگى با همه غيرمترقبههايش و هر آنچه خوب است و خواستنى در ذهن مى طلبم و البته زندگى هميشه بله نمىگويد. اين جنسِ هستىست…
خانهى اجدادى و ييلاقىِ خانوادهى ما در روستاى تاكُر، البرز ميانه، مجاور يكى از شاخههاى رودخانهى هراز، در درهى نور، نقطهى عطف مسافر شدن من است.
اين خانه و خاطرههايش، هنوز ما را مسافر نگه مىدارد. بايد چهار، پنج ساله بوده باشم كه براى بار آخر با كاروان اسب و قاطر از برِ جادهى هراز براى تعطيلات تابستانى راهى روستا مىشديم، جادهى ماشين رو به نسبت، دير داير شد. با اتوموبيل تا پُلدوآب مىرفتيم و رختخوابهاى نرم و تميزِ به فرمايشِ «روحى» مادرم، بر پشتبامهاى قهوه خانه آمادهی استراحت شبانهی ما بود تا سپيدهدم كه با آواى جَرَنگ ركاب اسبها از جا مىجهيديم و طعم كِيفناکاش هنوز در كام است.
كوهستان و صخره و رود و باغ و گله و گيلاس كجا و تهرانِ پايتخت و مدرسهى فرانسه زبان كجا! اين فاصله را چند جور سفر مختلف پُر مىكند؛ پايهى همهى اين سفرها خانواده است، خيال است، بلند پروازى است، ماجراجويى است، از شاخه بالا رفتن، از شيبِ تندِ خرده سنگهاى رسوبى سُر خوردن است، در تخته بندِ تكيهى قديمى روستا تعزيهى واقعى ديدن است، ميوه چيدن است، ورود گله در غروب كبود را تجربه كردن است، قصه شنيدن است و دلتنگ شدن براى صداى بيدار باش كاروانى كه بايد صبح زود راه بيفتد.
سفر آمادگى آدم براى فهميدن دستور زبان زندگىست و ياد گرفتن صرف و نحو آن؛ رفتن، دلتنگ شدن، دوست پيدا كردن، دوست داشتن، دور افتادن، نزديك شدن، حدس زدن، گم شدن، پيدا شدن، از دست دادن، پيدا كردن و همه چيزِ زندگى با فشردگى بيشتر.
وقتى در مدرسه نمايش مولير اجرا مىكرديم، سفر مىكرديم. وقتى با مادر و عمهام «زيبنده» مشاعره مىكرديم، سفر مىكرديم.
سفر، يعنى فهميدن قاعدهى حركت براى رسيدن و اين كه هم مىشود خسته شد و در نيمهى راه ماند، هم دليل داشت و ادامه داد؛ بله هم دليل مى خواهد، هم مهارت!
در مفهوم کلی و در مورد شخص شما، هنر و سفر چگونه با یکدیگر عجین شدهاند؟
من سفر مىكنم، چون احوالش را دوست دارم. از بچگى بخت آشنايى با ايشان را داشتهام، شغل و پيشهام هم من را مىبرد سفر، انواعِ سفر.
اما اگر منظور، نوع گردشگرىاش باشد، همه جورش خوب است، از يك خط فاصله براى استراحت گرفته تا نوع برترش، نوع مكاشفهاى، ماجرايى، آشنايى.
آدم ها جورواجورند، بعضىها دوست دارند بنشينند عادت كنند و فكر كنند كه آرام گرفتهاند. بعضى هم تا نروند، آرام نمىگيرند؛ آن وسط هم يك دوجين تركيب متفاوت هست اما بايد بگويم سفر، آمادگى مىخواهد، نقشه و اطلاعات و بلد مىخواهد، پول و فرصت مىخواهد اما از همه مهمتر، دل و دماغ و انگيزه و آمادگى ذهنى مىخواهد و اگر نه مىافتد عقب و عقبتر و فاصله دور مىشود، دورتر…
چنانكه رفت ما كلاً مسافريم، حالا اگر بازيگر باشى، همسرت مستند ساز باشد، از نوع سفرنامهاى و طرح و موضوع مجاب كننده هم داشته باشد و مقصد، آفريقا باشد، خب مىروى!
ولى اين نوع سفرها يعنى مطالعه، خواندن، عكس ديدن، يادداشت برداشتن و پژوهش كار را بارها مرور كردن. پيش از اينها هم من براى فيلمهاى سينمايى به روستا و شهر و كشور غريب سفر كرده بودم.
با رامين (همسرم) هم كه مجموعاً همسفريم، البته به تاييد خودش، من پا به ركابتر هستم؛ او بيشتر چند و چون مىكند، هم براى كار كه به دليل مسئوليتش اجتناب ناپذير است، هم از نوعِ تفريح و تجربه كه من نه نمىگويم، اما او مى گويد.
نگاهتان به گردشگری امروز به عنوان یک صنعت، و جایگاه گردشگری ایران در مقایسه با دیگر مقاصد برتر گردشگری چیست؟
استعداد كمنظير ايران براى صنعت گردشگرى از آن حرفهاست كه آن قدر گفتهاند و شنيدهايم كه كار من را در اين گفتوگو و كار شما را براى هميشه مشكل مىكند؛ مگر اينكه به جاى مسئولين كه مىدانند و حتماً چنانكه مىخواهند نمىتوانند، برويد سراغ مردم كه اگر بدانند و بخواهند، مىتوانند كيفيت سفرهايشان را بالا ببرند و يادمان هم نرفته است كه اين واژهى دوست داشتنى سفر، دارد مدام گرانتر مىشود. اما نكتهى دلگرم كنندهاى هم هست و هنوز هستند كسانى كه با مهارت و برنامهريزى و خلاقيت، قيد سفر را نمىزنند.
من در سفرهاى مستند و در مسيرِ مطالعه و پژوهش، يا در ملاقات با اهل فن، از كارشناسان شنيدهام كه صنعت گردشگرى به اطلاعرسانى مناسب و پيگير، راه و ترابرى مناسب و كافى، امكانات اقامتى و امنيت نياز دارد و ظرفيت هر كشور، حرف اصلى را مىزند. در مورد ظرفيت، ايران از چندتاى اول دنياست در همهى زمينههاى جغرافيا و تاريخ و فرهنگ و مردمشناسى و…! تكليف روشن است.
از نظر امنيت هم كه گفتن ندارد. مىماند دربارهى موارد ديگر كه من آمار قابل اتكايى ندارم، ولى معلوم است كه كافى نيست و صد هزار حيف!
«اینجا آفریقاست» حسی از جنس تلنگر را در جایی از روح انسان بیدار میکند. این حس را شما خلق و منتقل کردهاید. از این حس و تفاوتهایی که در این سفر تجربه کردهاید با ما بگویید.
بله، اينجا آفريقاست!
بعضى وقتها براى شكل گرفتن چنين چيزى، ابر و باد و مه و خورشيد و فلك، و البته در ايران، چندين چيز ديگر بايد دست به دست هم بدهند تا تو بشوى مسافر چنين سفرى. يعنى وزارت امور خارجه و تلویزيون، بپذيرند كه مسافر اين سفر كه خودش جاى بحث دارد، يك خانم باشد؛ اما شد!
يادم هست اوايل كار كه كتابهاى سفرنامهاى و عكسها ورق مىخورد، رامين گفت: مسافر اين كار شما هستى، اگر چه نمىدانم آنها را چگونه مجاب كنم، اما يك مسافر زن، راحتتر از موانع فرهنگى و ادارى عبور مىكند. ببين، بيشتر عكاسهايى كه به موضوع مردم و اجتماع نزديك شدهاند، زن هستند. ما داريم از ايران مىرويم، اين كه جلودار تو باشى، هم تضاد جذابى در تصوير به وجود مىآورد هم موانع ادارى و فرهنگى را كم مىكند، هم يك مسافر ماجراجوى حرفهاى مىخواهد كه من از تو بهتر سراغ ندارم. اين را ايشان گفت و من تواضع كردم (با خنده)؛ پيگير شدند و قسمت، چنين شد.
هنوز، سفر آفريقا مثل خوابى است كه بارها ديدهاى اما باز از خواب مىپراندت و دلت مىخواهد تعريفش كنى، خيلى ناب، جامع، مفصل و متراكم بود و بخت اين را داشت كه از هر مستندى در طى ساليان، بيشتر ديده شود؛ اگر چه در نمايش دور اولش، كم دردسر و بيم و اميد به همراه نداشت!
با تصویر سازی ذهنی، مخاطبان را به لمس متفاوتترین تجربه سفر خود دعوت کنید.
خاطرهى ناب از سفر، انتخابِ يكى سخت است اما، صبح خيلى زود بود، هنوز تاريك بود و اولين تصوير محو را خورشيد، با حوصله رونمايى مىكرد.
تانزانيا، كليمانجارو، مقصد قبيلهى ماسائىها؛ چند ساعت رفتيم تا تبديل هرچه بيشتر تصويرها به مستندهاى رازبقاى كودكى.
همان درختها و بعد آن آدمهاى باريك و بلندِ عجيب و كومهها و مردها و دورتر، زنها، با آرايشِ شبيه پرندههاى طوقدار. و پيرزن، سوگلى ديروز و خاطرهى مجسم سالها تمكين و نگاهِ خيره. و زن جوانِ داخل كومهى تاريك و آراسته. و زنى كه گوشههاى خانهى به معمارى لانهى پرندهها را به من نشان داد و بعد روى تخت، ملكهى كاخِ كوچكش شد، قبيلهى مرد سالار ماسايى، تجسم يكى از پرسشهاى ماندگارِ خودخواهى آدم است كه در سفر، بسيار بار رسوا مى شود.
با راهکاری رویایی محیط زیست را از بحران و آشفتگی خلاص کنید!
بعضىها در طبيعت زندگى مىكنند و آنقدر مصرفش مىكنند تا تمام شود، مصرفكنندهها دارند دنيا را تمام مىكنند، اين مصرفكنندهها توليد هم بلد هستند، ميل افسارگسيخته به مصرف، مهارت خلق زباله، دود و پلاستيك. اين جماعت، كوه مىجوند، درياچه خشك مىكنند و بعضى چيزها مثل پول و ملك را خوب مىشمرند و بعضى چيزهاى ديگر را كلاً نمىشمرند، مثل درختهايى كه ديگر نيستند، جانورانى كه نيستند، منظرههايى كه نيستند و…
اين آدمها از سيارهاى ديگر نيامدهاند همين من و شما هستيم كه اگر حواسمان نباشد در مقام شهروند يا مسئول، بهجاى زندگى با طبيعت، فقط در آن زندگى مىكنيم و مثل ساير چيزهايى كه نمىبينيم، ناديدهاش مىگيريم و به بىريخت كردن محيط اطرافمان آن قدر عادت مىكنيم كه برايمان فرقى نكند، كنار سطل زباله اتراق كنيم يا اطرافمان را زبالهدان كنيم؛ يكى از مهارتهاى اصلى مسافر، نگهداشتن امكان بازگشت به زيبايى است.
به مخاطبان گیلگمش پیشنهاد بدهید چگونه و به کجا سفر کنند.
ايران، سرزمين برخوردارى است. كمى جستوجو مىتواند ما را به سمت سفرهاى جذاب و متفاوت ببرد. من اهل شمال هستم و مىدانم شمال منطقهى وسيعى است بيش از چند شهر كه شناخته شدهتر هستند و پُرشمار خاطرهى خوب از جنوب دارم، بلوچستان، كردستان، لرستان و هزار جاى ديگر كه قرار است بشناسم و مىدانم به اين زودىها تمام نمىشود.
اگر قبل از حركت دربارهى مقصد بخوانيم و بدانيم، سفر، عمق و ارتفاع پيدا مىكند.
پینوشت
شماره اول فصلنامه گیلگمش در ابتدای تابستان (1 تیر 95) منتشر شد. این فصلنامهای در حوزه میراث فرهنگی و گردشگری است.
بنویسید