“غمِ نان” بخش دوم گزارش من از تهرانگردی روزهای قبل است. چه آنها که با بالا آمدن خورشید، کرکره مغازههایشان را بالا میدهند و چه آنها که بساط اجناسشان را در پیادهروهای شهر میگسترند و چه آنها که در گوشهای از معابر مینشینند و چشم به کَرَم عابران میدوزند، همگی یک دغدغه در سر دارند: “نان”!
هر کس از یک راه و روشی به دنبال رفع دغدغه نان است. یکی چشم مخاطبان را هدف قرار میدهد و تلاش میکند ویترین یا دکورِ تا وسط پیادهرو آمدهاش، نگاه عابران را جذب کند. یکی ذهن مخاطبان هدفش است و دغدغههای فرهنگی را پاسخ میدهد و آگاهی میفروشد. دیگری کالای شکمپسند دارد و خواسته شکم رهگذران را جواب میدهد و میز گسترانیده و بو منتشر میکند. آن دیگری جنس ارزان میفروشد و با صدای بلند پیغامش را به دیگران میرساند. این یکی هرچند که پیر و سالخورده است، اما ننگ امداد و استمداد را نمیپذیرد و همان هنر اندکی که دارد را ارائه میکند. در این میان افرادی نیز در گوشه و کنار نشستهاند و دراز کشیدهاند و ترحم عابران را هدف گرفتهاند.
یکی آنچه که از گذشته به او رسیده را ارج نهاده و به آن بها داده است. یکی نمیداند که اصلا گذشته و تاریخ و ارزش چیست و فقط به دغدغههای همان لحظهاش فکر میکند. یکی هم میداند که ارزش کدام است، اما آگاهانه به آنچه که باید، توجهی نمیکند. یکی دستفروش است، اما حریم را میفهمد و به حریم دیگران تجاوز نمیکند. یکی اما از صدقه سر دیگران به جایی رسیده و جایگاهی پیدا کرده و تنها چیزی که برایش بیاهمیت است، دیگران و حریم دیگران است. تهرانگردی پر از لحظات تلخ و شیرینی است که پشت سر هم طعم کام را تغییر میدهد.
ترس در اولین لایه بعد از لایه ظاهری، در اکثر مردم قابل مشاهده است. چه فروشندهای که مغازه و مجوز و جواز دارد و چه دستفروشی که به حریم عمومی شهر تجاوز کرده است، هر دو میترسند از این که ثبت شوند. لبخند به ندرت مبادله میشود. همین ما که میهماننوازیمان دل فرنگیها را برده، با هم اصلا مهربان نیستیم. اعتماد کمرنگ است. حرف هم را باور نمیکنیم.
تهرانگردی -در بخش قدیمیتر شهر- با رویکرد تمرکز بر مردم و فعالیتهای کاری مردم، چندان خوشحالم نکرد. این تهرانگردی تصویری را در ذهنم تداعی کرد که این شهر همه اصول را زیر پا گذاشته و بیهویت در حال تاختن به سوی نا کجا آباد است.
بخش اول: ویترینها و دکورها و کمی بیشتر
رستوران با بوی فیلم و چاشنی پهلوانی
بخش دوم: عجیب و واقعی
تردید برای اینکه کدام تابلو باید بماند!
قد فروشنده این مغازه چقدر است؟
فتوکپی نداریم، فقط آثار استاد مطهری داریم
چای، چای نبات، کاپوچینو، کافی میکس، هات چاکلت … تنک یو
انواع دوچرخه سر بالا در طبقه بالا
این کاغذ را چند سال قبل نصب کردهاند؟
ساعت خوابیده هم 2 بار در 24 ساعت، وقت را دقیق نشان میدهد
بخش سوم: دستفروشها
کاش مسئولین سقف هم میساختند برایش
زیره برای فرار از زیر فشار زندگی
نمیدانم چرا ورودی متروی ولیعصر را داخل مغازه این بنده خدا ساختهاند؟
نمای مقابل پله برقی چهارراه ولیعصر تهران
فال؟ دعا؟ سبزی خشک؟ آخه چرا اینجا؟
آجیل تازه، آجیل تازه بدو که تموم شد…
کاش عابران اینقدر کار دستفروشان را کساد نکنند!
بخش چهارم: کمی درنگ
بلوار کشاورز، چند ده متر بعد از میدان ولیعصر
چه تلخ بود دیدن خنده این نوزاد با شوخیهای مادرش
غم نان؟کاش بدانی غم نان یعنی چه
یعنی آدم به تب گندم از ایمان افتاد….
چشمه ساري در دل و
آبشاري در كف
آفتابي در نگاه و
فرشته يي در پيراهن
از انساني كه تويي
قصه ها مي توانم كرد
غم نان اگر بگذرد
جوندار بود، و رد پای تو بود 😊
قربانت
ممنون از تو
استاد ببخشید در پست قبلی قصد جسارت نداشتم
در این پست واقعا از نوشته ابتدایی لذت بردم
نوشته ای که خیلی از حرفایم را که در پرسه زنی های هر روزه خودم به دفعات می بینم
گفت
باز هم سپاس
سلام
ارادتمندم. اتفاقا استفاده کردم از اون نظر
ممنونم. اگر زاویه نگاه به هم نزدیک باشه، احتمالا این جملات حرف مشترک خواهد بود.
باز هم ممنون
سلام
اما به نظرم نگاهتان توریستی نبود چون توریست ها فارسی بلد نیستن و دنبال عیبجویی هم نیستن
اونا بهتر از مردم خود شهر تصاویر مثبت و آن را درج می کنند و تصاویر را میبینند و درج میکنند نه نوشته را !
چه خوب میشد اگه تصویری میشد و درج مثبت ها برای تهرانگردی !
موفق باشید توریست ایران ایرانی !:)
سلام
ممنونم از نظرتون. اما ذکر چند نکته ضروریه
1- دلیل چند بخش کردن مطلب تهرانگردی همین موضوعات بود. در بخش اول بیشتر به نگاه توریست نزدیک بود. برای همین در مقدمه این بخش اشاره ای به این موضوع نکردم.
2- چیزی که من دیدم، حاصل عیبجویی نیست. حاصل تلاش برای متفاوت دیدن نسبت به نگاه عادی روزمره به عنوان یک شهروند است
3- اصلا موافق نیستم که توریست ها این چیزها رو ثبت نمی کنند. کاملا برعکس؛ اینها نکاتی است که کاملا برای آنها جدید و جالب است. اصلا بخشی از جذابیت ایران برای آنها همین چیزها است. همان طور که کابل های آشفته خیابان های هند و تایلند و فیلیپین و نپال برای ما جالب است.
4- کلا به دنبال ثبت بهتر و بدتر نبودم و نیستم. آنچه که دیدم و بیشتر به چشمم آمد را ثبت کردم. خیلی تلاش کردم که نه به سمت مثبت بینی غش کنم و نه به سمت منفی بینی؛ اما باید پذیرفت که نکات منفی در تهران تاریخی زیاد به چشم می آید
5- گزارش های تهرانگردی من هنوز ادامه دارد. شاید بخش های بعدی مثبت تر باشد. شاید!
6- دلیل توضیحات بالا این است که تاکید کنم نظرات شما دوستان عزیزم بسیار برایم مهم است و برای آنها ارزش قائل هستم. بسیار ممنونم که اظهار نظر می کنید.
داربستهایی برای حفظ فرهنگ..
و جرثقیل هایی برای حفظِ …؟!
🍁🍁🍃🍃🍃🌇🌁
تهران گم شده است..؛
در تکثری مبهم…
در ازدحام روزهای دور…
در دورهای نزدیک…
در طلوع و غروب هر روز؛
یادم می آید شاعری را که میگفت:
سبز خواهد شد، مردی را که بخاطر باورهایش به خاک سپردند!
و اما مردی که باورش خاک شد چه…؟! سبز میشود آری؟!
قدم بر می دارم در کوچه های تهران…
اما تهران گم شده است…؛
در تکثر راه ها…
و من فکر میکنم به راه خود…
به باورها…
به خیابان ها به مقصد تنهایی…
و به لبخندی …، که در مقابل پلی که سیدش دیگر خندان نیست…!!!
راستی میدانی دیگر تهران بوی انار نمیدهد…..
عکسا بسیارعالی هستند
سلام
ممنون از این نوشته زیبا
و ممنون از محبت شما
دلم برای شهری ک میشناختم تنگ و تلخ شد
از نگاه تو شهر رو مرور کردم
ممنون
سلام
ممنون که با من مرور کردی. بیا و دلتنگیت رو رفع کن
هنر زیباست
اگر…
بی طرف باشد!
سلام
هنری که در خدمت باشد و آزاده نباشد هنر نیست
ناگریز از سفری بی سر و سامان چو باد / به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد…
سلام
یاد این شعر سعدی افتادم:
که به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست…
ممنون از این شعر زیبا