• Menu
  • Menu

استانبول؛ توفيق اجباري!

تا حالا ٣ بار به استانبول سفر كردم. بار اول كه دسامبر ٢٠١٠ يعني اواخر پاييز ٨٩ بود، فقط ٣ ساعت اونجا بودم و فقط از فرودگاه رفتم تا محله آكساراي و برگشتم فرودگاه! بار دوم در زمستان ٩٠ طول سفرم يك روز بود از ٨ صبح تا ٢٣ كه بغير از انجام كاري كه داشتم، ميدان تقسيم و خيابان استقلال و همين طور چندتا از مجتمع هاي تجاري بخش آسيايي رو ديدم. بار سوم هم فروردين ٩١ بود كه از حوالي ظهر تا ابتداي شب استانبول بودم و دوباره ميدون تقسيم و خيابون استقلال رو گشتم.
هيچ وقت هيچ شبي رو در استانبول صبح نكرده بودم و فكر نميكردم و قصد نداشتم كه هيچ وقت استانبول گردي كنم! اما نميدونستم مجبور ميشم در يك سفر، ٩ شب اينجا بمونم! اين سفر يك انتخاب نبود؛ اجبار بود. منم سعي كردم (فقط سعي، نه همت جدي) كه اين اجبار رو به توفيق اجباري تبديل كنم.
يكشنبه شب (٢٣ سپتامبر ٢٠١٢) اولين شبي بود كه سر بر بالشي در استانبول براي خواب، بر زمين گذاشتم و سه شنبه شب (٢ اكتبر) خدا رو شكر موفق به ترك ديار ترك ها شدم! در طول ٩ روز حضورم اتفاقات خوب و بد زيادي رو تجربه كردم. ذهنيت ام نسبت به استانبول بهتر از اون چيزي شد كه بود. ولي هنوز دوسش ندارم. از فكر، مديريت، برنامه ريزي و نگاه بلند مسئولين گردشگري تركيه خيلي خوشم اومد، اما از خود تركيه نه! فقط نصفي از اونچه كه توي تركيه انجام شده اگه توي ايران انجام ميشد، الآن ايران بهترين موقعيت گردشگري منطقه رو ميداشت. اما چه ميشه كرد؟ رتبه هفتمين كشور پر گردشگر دنيا فعلا که مال تركيه است؛ اين واقعيت غير قابل انكاره!
مطمئنم اگر اين ٩ روز رو توي يك شهر اروپايي مي موندم، ته و توي شهر رو درمیاوردم و جای ندیده نمیذاشتم. ولي برای استانبول هرگز چنین انگیزه ای رو نداشتم! تو اين ٩ روز فقط بعضي از جاذبه هاي استانبول رو ديدم و حوصله بعضيهاشون رو هم نداشتم! شايدم گذاشتم براي اجبارهاي آينده كه خيلي هم بيكار نباشم…

.

نقط تلاقي!
اگر كسي تا حالا استانبول رو نديده باشه و من بخوام توصيفش كنم، باید بگم كه استانبول يك ويژگي منحصر بفرد داره و اون اينه كه همجواري دو قاره مهم درست در وسط اين شهر اتفاق افتاده و پلي كه اين دو قاره رو به هم وصل ميكنه، اين امكان رو ميده كه شما ظرف يك دقيقه قاره اي كه در اون حضور داريد رو عوض كنيد. مرز اين دو قاره تنگه اي است به نام باسفور (يا بوسفور) كه اين تنگه هم دو درياي مهم رو به هم وصل ميكنه. ديدن گردشگران بي شمار در اين شهر، از عرب و فارس گرفته تا روس و اروپايي و آفريقايي و آمريكايي، اين ذهنيت رو بيشتر به ذهن متبادر ميكنه كه انگار همه چي توي استانبول با هم تلاقي پيدا ميكنن! دو تا قاره، دو تا دريا، چند فرهنگ، سنت و مدرنيته، و چيزهايي از اين قبيل.

.

استانبول و نصف جهان
استانبول براي من يادآور اصفهان بود. شهري كه آب نقش پر رنگي در اون داره (جا داره يادي بكنم از آبي كه يك روز در زاينده رود اصفهان جاري بود…) و سنت ها و آيين هاي بومي زيادي در اون پيدا ميشه. ميدون سلطان احمد و محله اطرافش براي من حكم ميدون نقش جهان رو داشت (قصد مقايسه ندارم) و مسجد آبي حكم مسجد شاه رو داشت و اياصوفيا هم انگار عالي قاپو بود. خيلي از جاهاي كنار آب توي استانبول انگار كپي برابر اصل حاشيه هاي زاينده رود (پر آب) بود و برج گالاتاي اون هم منو ياد منارجنبون مينداخت. نعلبكي و استكانهاي كمر باريك استانبول، حكايت از پايبندي شون به حفظ سنت هاي اصيلشون داشت كه اين روحيه رو هم ميشه تو اصفهان پيدا كرد. اگه استانبولي ها شيريني مخصوص خودشون رو دارن (باقلوا) اصفهانيها هم گز منحصر بفرد رو دارن. كاخ هاي دولما باغچه و كوپكاپي هم انگار ميخوان نمونه مشابهي باشن براي چهل ستون و هشت بهشت. حتي وقتي توي مجموعه بزرگ مينياتورك بودم، ياد باغ پرندگان اصفهان افتادم. به همه اینها توصیه های یک دوست اصفهانی ام رو هم باید اضافه کرد که پیشنهاد میداد کجاها رو توی استانبول ببینم. خلاصه هرچي بيشتر توي استانبول گشتم بيشتر اصفهان رو ديدم و بيشتر حسرت امروز اصفهان و وضعيت گردشگري اش رو خوردم.

.

محله ها
شايد بيشترين نامي كه از استانبول ميشناسيم، اينا باشن: ميدون تقسيم، خيابون استقلال، محله سلطان احمد، محله آكساراي. اما استانبول فراتر از این محله های معروفه. استانبول کلا از 3 بخش اصلی تشکیل شده. بخش آسیایی و دو بخش اروپایی. بین بخش آسیایی و بخش های اروپایی تنگه معروف بوسفور قرار داره و این شهر رو به دو بخش کلی شرقی و غربی تقسیم کرده که بخش آسیایی در شرق تنگه قرار داره و بخش های اروپایی در غرب تنگه. اما بخش غربی که همان اروپایی است، به واسطه پیشروی شرقی – غربی آب در دل این بخش (که بیشتر شبیه یک رود است اما انتهای آن بسته است) خود به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده و در نتیجه شهر به سه بخش تقسیم شده.

محله های معروفی که در بخش اروپایی شمالی میشه نام برد Taksim, Harbiye, Nişantaşı, Istiklal, Galata, Tophane است و جاذبه هایی مثل برج گالاتای، کاخ دولماباغچه، میدان تقسیم، خیابان استقلال و… در همین بخش واقع شده. فرودگاه اصلی استانبول و اسکله معروف کاباتاش هم همین جاست. اما محله های معروف بخش اروپای جنوبی هم محله هایی مثل Topkapi, Bazar, Sultanahmet, Western Districts و محله های کم نام تر اطراف اون هست و بسیاری از جاذبه های مهم استانبول مثل ایاصوفیا، مسجد آبی (سلطان احمد)، کاخ توپکاپی، بازار تاریخی، آکسارای چندین مسجد تاریخی و بزرگ و… در این محدوده قرار داره. شاید در بخش آسیایی نشه جاذبه تاریخی مهمی رو پیدا کرد، اما مجموعه های تجاری مدرن، رستورانهای بسیار خوب، کلابهای شبانه و تفریحات مختلفی توی این بخش از شهر هست که میشه از اون لذت برد. فرودگاه دوم شهر یعنی صبیحا تو این بخش قرار داره و برای لذت بردن از منظره تنگه بوسفور از بالای بام استانبول هم باید به همین بخش مراجعه کرد.

.

روزنگار

اما اونچه که در طول 9 روز حضور من در استانبول افتاد، اتفاقات شیرین و تلخی بود که گرچه بعد از سفر به پاریس خیلی جذاب و دلچسب نبود، اما کم لطفیه که بخوام سیاه نمایی کنم و بگم هیچ خوش نگذشت. سفرنامه 3 روز اولی که در استانبول بودم رو (یعنی از دوشنبه 3 مهر تا چهارشنبه 5 مهر) توی یکی از مطالب قبلی “آشفته گویی های یک گردشگر” نوشتم و میتونید اونجا بخونید. اما داستان و من و 6 روز بعدی استانبول:

.

پنجشبه 6 مهر
امشب به خيال خودم آخرين شب حضورم در استانبول بود. يكي از دوستام توصيه كرده بود كه حتما تور شبانه كشتي رو (ترجيحا مال ايرانيها) تجربه كنم. قبل از ظهر با نيت خريد بليط اين تور راه افتادم از هتل پياده رفتم به سمت آكساراي كه پر از آژانسهاي مسافرتي ايرانيه. توي راه يه بلال بخارپز گرفتم بجاي ناهار كه خيلي بهتر از بلالهاي كبابي شونه. رسيدم به دفتر تهران تور و بليطش رو گرفتم. حدود ٤ ساعت تا زمان شروع تور يعني ١٩ وقت بود. فكر كردم بد نيست كه به توصيه يه دوست ديگه عمل كنم و برم توپكاپي كه پشت اياصوفيا واقع شده و منو ياد كاخ سعدآباد انداخت. دو ساعتي توي محوطه و اطراف اون دور زدم، اما داخل ساختمان نرفتم. بعضي از مناظر محوطه اش عالي بود. حساب كردم اگه همون موقع راه بيافتم و پياده برم حدود يك ربع به هفت ميرسم وعده گاه تور جلوي آژانس. همين كارو كردم و درست به موقع رسيدم. با ميني بوس رفتيم تا اسكله كنار پل گالاتاي به اسم امينونو. تا سوار شديم و راه افتاد ساعت ٢٠ هم گذشته بود. هوا يه كم باد داشت، تصميم گرفتن كه بريم طبقه پايين كه سر پوشيده بود. اول پذيرايي با سالاد و نوشيدني بود و بعد هم موسيقي و شام. جمع صميمانه اي بود و براي اولين بار از كنار هم بودن يك جمع ايراني در خارج از ايران لذت بردم. توي ميز من يه نفر بود كه شاهكار بود و شده بود سوژه همه جوونهاي ميز ما. خيلي شب خوبي بود؛ به خيال خودم شب آخر سفر بود و خوشحال بودم از اينكه خوش گذشته بود!

.

جمعه 7 مهر
امروز روز آخر سفر برنامه ريزي شده من به استانبول بود. اصلا مثل شهرهاي ديگه براي ديدن اين شهر وقت نذاشته بودم و عملا هيچ جاي مهمي از اين شهر رو نديدم. صبح براي يك كار اداري رفتم كنسولگري ايران در استانبول. اولين باري بود كه در يك كشور ديگه به يك نهاد ايراني مراجعه ميكردم. موقعيت مكاني خوبي داشت و نسبتا خلوت بود، چون صبح اول وقت اونجا بودم. صبحانه توي مسير از شيريني هاي دوست داشتني تركي خوردم. كارم متاسفانه انجام نشد. چند باري بيرون رفتم و برگشتم و هر بار كه ميومدم شلوغتر بود. متاسفانه رفتارهاي نامناسبي كه توي ايران سراغ داريم توي كنسولگري ايران هم ديده ميشد، از عدم رعايت نظم و نوبت توسط مردم تا برخردهاي غير صميمي و نه چندان زيبا از سوي مسئولين.
اومدم بيرون. خيلي ناراحت بودم. كارم انجام نشده بود و نميتونستم برگردم ايران. سريع برگشتم هتل. اول يك شب همون اتاق رو تمديد كردم بدون اينكه بخوام ذره اي وقت تلف كنم. كلي كار يود كه بايد انجام ميدادم. به اتاق كه رسيدم سرچ كردم ببينم چه طوري ميتونم بليطم رو تغيير تاريخ بدم كه باطل نشه. از طريق اينترنت و تلفن هتل با چند نفر از نزديكانم تماس گرفتم. متاسفانه چون جمعه بود، تهران كلا تعطيل بود و بايد از همينجا يه كاري ميكردم. تلفن دفتر ماهان توي استانبول رو پيدا كردم و زنگ زدم. بي دردسر بليطم رو عوض كردم براي دوشنبه. گفتم شنبه يكشنبه كه اينجا تعطيله، دوشنبه كارم رو انجام ميدم و برميگردم. بعد شروع كردن به جستجو براي هتل براي دو شب بعدي. چند جاي ارزون رو توي booking.com پيدا كردم، اما چون كارت نداشتم ناچار بودم حضوري برم. يهو فهميدم بليط برگشت دوشنبه براي صبحه! دوباره زنگ زدم دفتر ماهان، گفت دوشنبه فقط پرواز صبح داره. بهش گفتم آخه پرواز من براي جمعه شب بود، من خواهش كردم كه همون پرواز رو براي دوشنبه بگيريد، شما بدون اينكه من رو از اختلاف زماني ساعت پرواز مطلع كنيد، براي صبح گرفتيد! اما فايده اي نداشت. واقعا نميدونستم چه كنم! گفتم سه شنبه رو چك كنه، جا ميداد اما نرخ گرون تر. گفت بايد حضوري بياي مابه التفاوتش رو پرداخت كني تا بشه عوض كرد. دوباره گير كرده بودم. بايد يك شب ديگه اضافه بخاطر بليط مي موندم. ديدم ظهره، گفتم اول برم هتل پيدا كنم و بعد برم دفتر ماهان. حدود ٣ ساعت طول كشيد تا يه جاي قابل تحمل ارزون در يك نقطه عالي درست كنار بناي اياصوفيا پيدا كردم. جا رو كه گرفتم رفتم ميدون تقسيم ابتداي خيابان جمهوري دفتر ماهان. وقتي جا رو چك كردم نرخش رفته بود بالاتر و بايد حدود ٣٠٠ هزار تومان اضافه ميدادم! خيلي زياد بود. ديدم من كه بليطم واسه دوشنبه است، صبر ميكنم شنبه از طريق آشناهاي تهران هماهنگ كنم كه بليط سه شنبه رو با نرخ پايين تر بگيرم. يه اتفاق جالب افتاد! توي دفتر ماهان يك ارباب رجوع ايراني نشسته بود. تا منو ديد گفت شما هموني نيستي كه توي مجله سفرنامه مينويسي! گفتم چرا. خلاصه سر صحبت باز شد و فهميدم كه خودشم اهل سفره و يه نيم ساعتي گپ زديم. اومدم بيرون، تقريبا كارام ديگه تموم شده بود. حسابي گرسنه بودم. نشستم نزديك ميدون تقسيم كباب خوردم و بعد هم اول خيابون استقلال توي شيريني فروشي مورد علاقه ام دسر زدم! شب خيلي زود برگشتم هتل و ديگه حوصله تنگم نذاشت كه برم بيرون!

.

شنبه 8 مهر
امروز اولين روز از اقامت تمديد شده من در استانبول بود. وقتي ديدم قسمت نشد برگردم تهران، گفتم بذار از اينجا بودنم لذت ببرم. تا از هتل زدم بيرون، حوالي ظهر بود. ايستگاه اتوبوس هاي توريستي رو ديدم كه دورش شلوغ بود (كمي پايين تر درباره اين اتوبوس ها توضيح ميدم). فكر كردم بد نيست يه دوري توي شهر با اين اتوبوس ها بزنم. دو خط با دو رنگ جدا گانه داشتن. آبي و سبز. خط آبي ميرفت تا گالاتاي و بعد تقسيم و بعد بشيكتاش و بعد هم از پل معروف استانبول ميگذشت و وارد بخش اروپايي ميشد واون وقت از اون ور پل دوباره دور ميزد و برميگشت و با كمي تفاوت مسير، ميومد سلطان احمد. اما خط سبز فقط توي بخش اروپايي ميچرخيد و بيشتر اطراف آب حركت ميكرد. ضمنا از ٦ عصر به بعد هم آخر خط آبي يه تور شبانه بود كه ميرفت بالاي بلنديهاي بخش آسيايي و منظره خوبي از تنگه معروف باسفور رو ميشد ديد. نشستم تو خط آبي. گفتم ميرم تو بخش آسيايي ميمونم تا عصر و با اتوبوس تور شب ميرم منظره بوسفور رو ميبينم. اتوبوس از كنار چند جاي معروف رد شد. با هدفون توضيحات بناها رو گوش ميكردم و بيشتر با اين شهر آشنا ميشدم. دم كاخ دولماباغچه مردد شدم كه برم كاخ رو ببينم، اما خيلي زود پشيمون شدم. از پل آسيايي كه گذشتيم، متوجه شدم ايستگاهش توي بخش آسيايي جاي پرتي است و سخته كه بخوام برم جاي شلوغ اين بخش. تصميمم رو عوض كردم. بدون اينكه پياده بشم اومدم تو محله بشيكتاش كه انصافا جاي قشنگي بود. پياده شدم و توي خيابونهاي شلوغش قدم زدم. ناهار بدون اينكه بفهمم (آخه بر اساس قيمتش كه ارزون تر از بقيه بود انتخاب كردم!) جگر سفارش دادم كه اتفاقا تجربه جالبي از درست كردن جگر بود. حدود دو ساعتي اون طرفا گشتم و با اتوبوس بعدي توريستي رفتم ميدون تقسيم. گفتم اونجا منتظر مي مونم تا اتوبوس تور شب بياد و برگردم همون بخش آسيايي و منظره تنگه باسفور رو ببينم. توي چند دقيقه اي كه وقت داشتم يه چرخي اطراف تقسيم و خيابان استقلال زدم و با اتوبوس تور شب رفتم منظره بيني!
اتفاق خيلي خوبي افتاد. وقتي رسيديم بام استانبول، توي يه كافه نشستم و گفتم اينجا واقعا قليون لذت داره! ميز جلويي ام كه منظره بهتري داشت، يك مرد تنها نشسته بود. ازش اجازه گرفتم كه كنارش بشينم. داشت كافي ميخورد. همين طور كه به منظره نگاه ميكرد يه عكس از پشت سر ازش گرفتم و بهش نشون دادم. خيلي خوشش اومد. خواهش كرد كه يه عكس از چهره اش با منظره پشت سرش بندازم. عكس خوبي از آب دراومد. همين شد باب دوستي ما. سر صحبت رو كه باز كردم فهميدم سه بار ايران بوده و تهران و اصفهان و شيراز و كاشان و… رو ديده و حسابي كيف كرده. وقتي هم كه اشتراكاتي توي كارمون پيدا شد، ديگه ارتباطمون قوي تر شد و گپ مون گرم تر. ٤٥ دقيقه نشستيم و با هم سوار اتوبوس شديم. مقصدش ميدان تقسيم بود. از اونجا كه شب يكشنبه بود و شب تعطيلي، ديدم بد نيست كه منم اونجا شام بخورم. خلاصه منم تقسيم پياده شدم و راه افتاديم به سمت انتهاي خيابان استقلال. باور كردني نبود! نميتونستم تصور كنم كه با همچين جمعيتي مواجه بشم. جمعيت موج ميزد تو اين خيابون. من هرگز از وسطاي خيابون استقلال به بعد نگذشته بودم. اما “نول” كه هلندي بود، خوب اونجا رو بلد بود. با هم رفتيم توي كوچه هايي كه از حجم آدم ها، نميشد راه بري و ترافيك وحشتناك آدم همه راهها رو بسته بود. فكر ميكردم كه ديگه بايد باهاش خداحافظي كنم، اما پيشنهاد يك نوشيدني رو داد. من بهش گفتم ترجيحم اينه كه شام بخورم. پذيرفت و به همين سادگي ارتباط ساده ما به يك شام رسيد. رفتيم توي يك رستوراني نشستيم كه بسيار دكور زيبايي داشت و انصافا غذاش هم عالي بود. حدود دو ساعت اونجا بوديم و واقعا شب خاطره انگيزي شد. فكر كردم كه من الان بايد تهران مي بودم، اما كنار نول نشسته بودم و از شام خوردن در ميان اون هنه شلوغي لذت ميبردم. شام كه تموم شد، راه افتاديم به سمت ميدون تقسيم. ساعت حدود سي دقيقه بامداد بود اما حجم جمعيت باور كردني نبود. واقعا توصيف نشدني بود! با هم تا ميدون تقسيم رفتيم و تبادل ايميل كرديم و خداحافظي كرديم. اما ديروقت بود و تراموا تعطيل بود. تصميم گرفتم پياده برم هتل، وقتي پرسيدم متوجه شدم كه از انتهاي خيابون استقلال ميشه رفت پل گالاتاي و از اونجا هم ميشد بري سلطان احمد. قسمت اين بود كه براي چندمين بار ظرف امروز از اين خيابون بگذرم. ساعت ١ هم گذشته بود اما جمعيت تمومي نداشت. تا انتهاي استقلال رفتم و بعد تالوهاي راهنماي برج گالاتاي رو دنبال كردم. آخه از اونجا راهي تا پل نبود. اطراف برج هم غلغله بود. انگار نه انگار كه نيمه شب بود. از لحاظ زنده بودن شهر در شب، استانبول با خيلي از شهرهاي اروپايي قابل قياس نيست. خيلي از شهرهاي اروپايي حوالي ٧ و ٨ شب يا ديگه ماكزيمم بعضيهاشون حوالي ١٠ و ١١ خاموش ميشن (بجز بعضي از محله هاي خاص). اما هر جايي كه ميرفتم توي استانبول انگار روز بود. به پل گالاتاي هم كه رسيدم ماهيگيرها مثل روز اونجا بودن و كسي قصد خواب نداشت. بالاخره يه جايي رو ديدم كه روي تهران رو كم كنه! به اون طرف پل كه رسيدم، ديدم توان بالا رفتن از سربالايي به سمت سلطان احمد رو ندارم. راه نزديك و بود كرايه اش چيزي نميشد. هتل كه رسيدم ساعت دو گذشته بود و بي درنگ خوابيدم.

.

يكشنبه 9 مهر
ديدن استانبول با اين حجم گردشگر واقعا براي من حيرت انگيز بود و حسابي تاسف آور…! با بليط اتوبوس توريستي كه از ديروز داشتم و تا ظهر اعتبار داشت، سوار اتوبوس (اين بار در قسمت خط سبز كه مخصوص گشتن دور محدوده آبي بخش اروپايي بود) شدم و يه چرخي تو شهر زدم. اين اتوبوسها كه توي همه شهرهاي توريستي دنيا نمونه اش هست، اين فرصت رو به گردشگر ميده كه سواراونها بشه و هدفون توي گوشش بذاره و در حالي كه داره از جلوي جاذبه هاي اصلي شهر رد ميشه، توضيحات مربوط به اونها رو هم گوش كنه. از هر جاذبه اي هم كه خوشش اومد، ميتونه اونجا پياده بشه و با اتوبوس بعدي ادامه مسير بده. توي شهرهاي ديگه معمولا فاصله زماني اتوبوسها از هم حدود بيست دقيقه تا نيم ساعته. اما توي استانبول اين فاصله يك ساعته كه كمي زياده و باعث ميشه كه ترديد براي پياده شدن در ايستگاه هاي مختلف رو زياد كنه. به موزه حمل و نقل استانبول كه رسيديم، خيلي از فضاش خوشم اومد. پياده شدم و توصيه ميكنم كه اگه مسافر استانبول هستيد، حتما اينجا رو ببينيد. از كشتي و زير دريايي گرفته اين جا هست تا هواپيما و قطار و ماشين و… انصافا جذاب بود. نيم ساعتي بازديدم طول كشيد. منتظر اتوبوس توريستي نموندم. با اتوبوس شهري رفتم يكي ديگه از جاذبه هاي معروف استانبول كه يك پارك بسيار بزرگ تفريحي به اسم مينياتورك هست. يه بخشي از اينجا، تمام جاذبه هاي تركيه رو در ابعاد كوچيك درست كردن و با بزديد از اين فضا، ميشه گفت كه با همه بناهاي تركيه آشنا ميشيم. اگر موقع خريد بليط زبان انتخابيتون رو بگيد، اون وقت موقع بازديد اگه بليطتون رو جلوي دستگاه هاي ريدر هر بنا بگيريد، توضيحاتي درباره بنا به زبون انتخابي شما داده ميشه. خوشبختانه اينجا زبان فارسي هم داشت، اما من ديگه به انگليسي عادت كرده بودم! بازديد از اينجا حدود يك ساعت و بيست دقيقه طول كشيد و براي ادامه مسير صبر كردم تا اتوبوس توريستي بياد. ديگه اعتبار ٢٤ ساعتش داشت تموم ميشد. ادامه مسير اتوبوس به سمت سلطان احمد بود و من در محدوده پل گالاتاي پياده شدم. اينجا پل معروفيه و زيرش و دورش پر از رستورانهاي ارزون و گرون غذاهاي دريائيه. رفتم زير پل و توي يك رستوران متوسط ماهي سفارش دادم. گلو دردم ديگه جدي شده بود. خواهش كردم برام يه ليوان آب داغ و عسل و ليمو آورد، اما فكر كنم كار از اين حرفا گذشته بود. بعد از ناهار از پل گالاتاي پياده راه افتادم از توي كوچه پس كوچه هايي كه ديشب ياد گرفته بودم، رفتم به سمت انتهاي خيابون استقلال. سر بالايي سختي بود و هوا گرم! از جلوي پل گالاتاي رد شدم، رسيدم به انتهاي خيابون استقلال. دوباره اين خيابون رو قدم زدم تا ميدون تقسيم. خيلي آروم رفتم و هر از گاهي بعضي از مغازه ها رو ميديدم. به اول خيابون كه رسيدم، رفتم نشستم توي يكي از شيريني فروشي هاي اونجا كه تو اين سفرم دو بار ديگه هم امتحانش كرده بودم. يهو يه فكري به سرم زد. گفتم اگه همون موقع راه بيافتم، حوالي غروب ميتونم بالاي برج گالاتاي باشم. درنگ نكردم. مسيري كه اومده بودم رو دوباره برگشتم تا انتهاي استقلال و بعد هم كوچه هاي باريك و رسيدم به برج. حدود نيم ساعت توي صف معطل شدم. وقتي رسيدم بالاي برج، فقط چند دقيقه تا غروب مونده بود. باز هم حسرت بي دوربيني اومد سراغم. خدايي اش اين موبايل همسفر خوبي بود برام. هم خيلي از سفرنامه هام رو باهاش نوشتم (مثل سفرنامه حاضر) و هم اينكه همه عكسهاي سفر رو با دوربينش گرفتم. اما خوب؛ يه جاهايي كاري از دستش برنمي اومد ديگه! نه براي عكاسي در شب گزينه خوبي بود نه ميتونست غروب خوبي رو ثبت كنه. به هرحال چندتايي عكس گرفتم و سعي كردم از لحظه اي كه توش هستم لذت ببرم. اون بالا هم كافه بود و هم رستوران، اما خوب گرون بود. منم گلو دردم شديدتر شده بود و آبريزش بيني پيدا كرده بودم. پياده اومدم تا پل گالاتاي و با تراموا رفتم تا محله سلطان احمد و رفتم هتل لباس عوض كردم. خواستم يه مطلب بذارم تو سايت، ديدم بايد حتما يه چيز داغ بخورم. لپ تاپ رو برداشتم و رفتم رستوران درويش كه هم كنار هتل بود و هم چسبيده به حمام كنار اياصوفيا. يه سوپ خوردم و يه آبجوش و ليمو و عسل و مطلب “اگر مسافر پاريس هستيد” رو گذاشتم تو سايت. قبل از خواب هم كلي غرغره كردم ولي بي فايده بود؛ اين رو صبح فهميدم!
بدون اغراق مفيدترين روز سفرم در استانبول بود. توي همه شهرهايي كه ميرم، همش درحال گشتنم، اما اينجا انگيزه ام كمه. ولي اين يكشنبه اي غوغا كردم و چند جاي مهم رو ديدم و واسه خودم ركورد زدم!

.

دوشنبه 10 مهر
صبح حالم افتضاح بود. سرما خوردگي حسابي غلبه كرده بود. اما براي انجام كار اداري كه داشتم بايد ميرفتم بيرون. خيلي سخت تونستم بزنم بيرون، با تراموا رفتم تا ايستگاه كاباتاش، از اونجا با فونيكولار رفتم ايستگاه مترو تقسيم و از اونجا با مترو رفتم ايستگاه شيشلي. كارم كه تموم شد (كه به خوبي تموم شد و تنها اتفاق مثبت اين روزهاي من بود!) همين مسير رو برگشتم تا ايستگاه ترامواي سلطان احمد. يه ايستگاه بعدش پياده شدم و آبميوه، سوپ و خوراك مرغ خوردم بلكه يه ذره بهتر شم! بعد از ناهار رفتم هتل و يه چرت زدم. دمدماي غروب اومدم بيرون و اول چند تا قرص خريدم و آبميوه و بعد هم نشستم توي كافه مورد علاقه ام و شروع كردم به سرهم كردن عكسهاي پانوراماي استانبول. چه حيف كه نميتونستم قليون بكشم! دو ساعتي اونجا بودم و بعد راه افتادم به سمت هتل. بازم سوپ خوردم و مرغ دونر تركي!

.

سه شنبه 11 مهر
صبح دوش گرفتم و بعد از صبحانه اتاق رو تحويل دادم. راه افتادم برم جزيره بيوك آدا رو ببينم. تا از هتل اومدم بيرون، اتفاقي دوستي رو ديدم كه امروز صبح اومده بود استانبول. نيم ساعتي رو با هم چرخيديم و بعد من اومدم ايستگاه ترامواي كاباتاش كه از طريق اسكله كاباتاش برم جزيره بيوك آدا. كشتي كه راه افتاد واقعا صحنه هاي بي نظيري رو ميشد ديد. دسته اي از مرغهاي دريايي كشتي رو دنبال ميكردن و انصافا مناظر بديع و بي مثالي ترسيم ميشد كه موبايل توانايي ثبت اونا رو نداشت. توي مسير از اسكله هاي كادي كوي (اسكله بخش آسيايي)، كينالي آدا، بورگازآدا و هيبلي آدا گذشتيم و توي همه  اين اسكله ها توقفي داشت تا بالاخره رسيديم به جزيره بيوك آدا. جزيره نسبتا بزرگي كه يك دور چرخيدن با كالسكه به دور اون، ٤٥ دقيقه زمان ميبره. ورودي جزيره مثل هر مكان توريستي ديگه شلوغه و بازار بستني و نوشيدني و رستوران داغه. همون ابتدا چند قدم كه از اسكله دور شدم، يه ميدون كوچيك با يه ساعت بالاش وجود داره كه همه توريستا بهاش عكس ميگيرن. سمت چپ ميدون ايستگاه كالسكه ها است و سمت راستش هم چندتا فروشگاه اجاره دوچرخه است. رستوران هم تا چشم كار ميكنه…
يكي از دوستام توصيه كرده بود كه دوچرخه وسيله خوبيه براي گشت زدن در جزيره. با توجه به وقت خيلي محدودي كه براي موندم داشتم (٤٥ دقيقه) درنگ نكردم و حدود نيم ساعت از وقتم رو با دوچرخه توي جزيره چرخيدم. خيابانهاي غرعي اونجا بسيار زيباست و خونه ها، ويلاها و هتلهاي بسيار خوبي اونجا هست كه هم نماي اونها خيلي خوبه و هم نمايي كه از پنجره اونها ميشه از دريا داشت، زيباست. من بخشي از مسيري كه كالسكه ها دور ميزنن رو ديدم. حيليا هم اين مسير رو پياده طي ميكنن. آرامش خيلي خوبي اينجا حاكم بود و مشكل وقت كم من بود كه اجازه لذت كافي رو به من نداد. من ساعت ١٢ از اسكله كاباتاش راه افتادم و ساعت ١٣:٤٠ رسيدم بيوك آدا. ناچار شدم براي برگشت كشتي ساعت ١٤:٣٠ رو انتخاب كنم كه بتونم به موقع هتل باشم.
براي ناهار هم يك خوردني خاص رو انتخاب كردم كه اسمش رو نميدونم، اما يه جور نون فانتزي بود كه چيزي وسطش داشت. چند مدل هم بود. سيب زميني، گوشت، سبزيجات يا پنير. من سيب زمينيشو گرفتم. وقتي رسيدم استانبول، با تراموا رفتم سلطان احمد و آخرين دسر سفر رو توي يه كافه شيريني خوردم و بعد هم تراسفري كه از قبل هماهنگ كرده بودم، اومد دم هتل و رفتم فرودگاه.

.

پی نوشت:

– این مطلب رو در فاصله 3 ساعت وقتی که در فرودگاه آتاتورک داشتم نوشتم.

– برای تنها چیزیهایی که توی استانبول دلم تنگ میشه، یکی اون کافه قلیونی بود که واقعا توی کارشون حرفه ای بودن و یکی هم شیرینی ها و دسرهای فراموش نشدنی شونه!

– یک ایده برای جذاب تر شدن سفرنامه آنلاین دارم که نیاز داره یه کم پخته تر بشه. منتظر ایده های خوبی باشید…!

.

بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرات