تا به حال شش شعر از سعدی را در قالب مطالب شعر و سفر مرور کردهایم. اشعاری که سعدی در حداقل یکی از ابیات آن، به سفر اشاره کرده و سفر را محور مضمون قرار داده است.
این بار، شعر دیگری را مرور میکنیم که سعدی در آن به این نکته پرداخته که گاهی همسفر مهمتر از مقصد سفر است. و بسیار هنرمندانه از این میگوید که مقصد سفر، چه خوش اقبال است که میزبان بعضی از مسافران میشود…
و اما غزل سعدی:
فرخ صباح، آن که تو بر وی نظر کنی
فیروز روز، آن که تو بر وی گذر کنی
آزاد بندهای که بود در رکاب تو
خرم ولایتی که تو آنجا سفر کنی
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ
یک بار اگر تبسمِ همچون شکر کنی
ای آفتاب روشن و ای سایه همای
ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی
من با تو دوستیّ و وفا کم نمیکنم
چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی
مقدور من سری است که در پایت افکنم
گر زآن که التفات بدین مختصر کنی
عمریست تا به یاد تو شب روز میکنم
تو خفتهای که گوش به آه سحر کنی
دانی که رویم از همه عالم به روی توست
زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی
گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم
آری کنی، چو بر سر خاکم گذر کنی!
شرط است سعدیا که به میدان عشق دوست
خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی
وز عقل بهترت سپری باید ای حکیم
تا از خدنگ غمزه خوبان حذر کنی
بعضی وقتا یه سفر درون شهری با یه همسفر خوب ، خیلی بهتر از سفر دور دنیا با یه همسفره بده!
سلام
کلا همسفر خوب خیلی مهمه. نداشتنش بهتر از اینه که داشته باشی اما خوب نباشه؛ چه چند دقیقه و چه چند ماه
هر بار که مطالب شما رو میخونم اشکی در چشمانم حلقه میزند گاهی از سر شوق گاهی از سر تاسف گاهی از سر دلتنگی . قلمتان مانا
درود فراوان بر شما
سپاس از محبت تون