مدتي است در حال جمع آوري شعرهاي بزرگان ادبيات ايران با موضوع “سفر” هستم. خواندن بعضي از اين شعرها واقعا حال آدم را خوب مي كند. جدا از آنكه نتايج اين تحقيق را در يك پست مجزا ارائه خواهم كرد، تلاش مي كنم در لابه لاي پست هاي مختلف، هر از گاهي يكي از اين شعرها را به اشتراك بگذارم تا حال و هواي اينجا را بهتر كند.
مثل اين شاهكار سعدي جانمان كه حسن مطلعي براي اين دسته از مطالب است و هر حال پريشاني را آرامش مي بخشد…
اين که تو داري قيامتست نه قامت
وين نه تبسم که معجزست و کرامت
هر که تماشاي روي چون قمرت کرد
سينه سپر کرد پيش تير ملامت
هر شب و روزي که بي تو مي رود از عمر
بر نفسي مي رود هزار ندامت
عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم
باقي عمر ايستاده ام به غرامت
سرو خرامان چو قد معتدلت نيست
آن همه وصفش که مي کنند به قامت
چشم “مسافر” که بر جمال تو افتاد
عزم رحيلش بدل شود به اقامت
اهل فريقين در تو خيره بمانند
گر بروي در حسابگاه قيامت
اين همه سختي و نامرادي سعدي
چون تو پسندي سعادتست و سلامت
عاشق این قلمشم این حس نابشم
وقتی می گه قیامت همه دلم قیامت میشه
اهل فريقين در تو خيره بمانند
گر بروي در حسابگاه قيامت…
احساس شیرینی می کنم تو گلوم وقتی می خونمش، از حال بد به حال خوب میاره منو این شوخ شیرین سخن دلبر …
به قول تو شیرین جهان خودشه به تحقیق
بگذار حدیث ما تقدم
😊
سلام
بی نظیره، بی نظیر
میگم که واسه آرامش هر حال پریشان خوبه
ما که حدیث ماتقدم و ما تأخر رو گذاشتیم…
اینجا را بخوانید
سفر در شعرهای سهراب
https://www.safarnevis.com/?p=8019
سلام
بسیار زیبا و دیدنی بود…
لذت بردم
ايوان تهي است، و باغ از ياد مسافر سرشار.
در دره آفتاب، سر برگرفته اي:
كنار بالش تو، بيد سايه فكن از پا درآمده است.
دوري، تو از آن سوي شقايق دوري.
در خيرگي بوته ها، كو سايه لبخندي كه گذر كند؟
از شكاف انديشه، كو نسيمي كه درون آيد؟
سنگريزه رود، سيماي ترا مي ربايد.
ترا ز تو ربوه اند، و اين تنهايي ژرف است.
مي گريي، و در بيرهه زمزمه اي سرگردان مي شوي.
سلام
سپاس از این که ما را میهمان این واژه های زیبا کردید
شبی دردست شبی ماتم شبی زخم و شبی باغم
شبی سوزست شبی اندوه شبی هر شش نفر باهم
شبی جنگست شبی تلخ و شبی سمّیست و نیش آلود
شبی بیرحمی و دعواست شبی سرکوبی محکم
شبی با هقهقه همراه شبی طولانی و کوتاه
شبی آغاز فصل آه شبی پیچیده و مبهم
شبی چون سگ پریشانی شبی زار و پشیمانی
شبی قحطی و بحرانی شبی هم شادی و خرّم
شبی شور و شبی شیرین شبی مسرور شبی غمگین
شبی تکریم شبی تحسین شبی تنبیه بی مرهم
شبی دلتنگی و دل کندن و افسوس و صد حسرت
شبی خلوت شدن با ماه شبی با شب شدن همدم
شب تابان و روزْ سوزان نکرده هیچ تغییری
ولی رو بر افول است آفتاب عمرمان کم کم
#فصلآه
#یزدان_ماماهانی
سپاس از شعر زیبایی که ما رو میهمان کردین