«آفتاب تموز» انگار اقامتش را در اَمُرداد هم تمدید کرده است و همچنان خودنمایی میکند. با آنکه چند روزی است «چله بزرگ» تمام شده و به نیمههای «چله خُرد» رسیدهایم، آفتاب اما همچنان تموز وار میتابد! اسم تموز که میآید، ناخودآگاه سعدی و مصرع معروفش به لایه اول ذهن میآید که «عمر برف است و آفتاب تموز…»! چه میشود کرد؛ سعدی است و هر بار به بهانهای ما را با خودش همراه میکند. گاهی به بهانه اردیبهشت و بهار، گاهی به بهانه تموز و تابستان و البته همواره به بهانه شعر و سفر…
اما پیش از آنکه شعر دیگری از سعدی با مضمون سفر را به اشتراک بگذارم، کمی از تموز بگویم. خراسانیها به طور کلی آدمهای «چله» باز و «چلهنشینی» هستند. آنها علاوه بر واحد زمانی فصل و ماه، از واحد زمانی «چله» نیز بسیار بهره میگیرند. در زمستان، از فردای یلدا یعنی اول دی تا ده بهمن را «چله بزرگ» و از یازده بهمن تا پایان این ماه را «چله کوچک» مینامند. البته این چلههای زمستانی در مابقی شهرها هم شناخته شده است و برای همین یکی از نامهای یلدا، شب چله است. اما خراسانیها، به ویژه خراسان جنوبی (که به تازگی میهمانش بودم) تابستان را نیز با چلههایش میشناسند. «تموز» (ماه اول تابستان) که شروع میشود، «چله بزرگ» یا «چله تموز»شان آغاز میشود و تا دهم مرداد ادامه دارد. از یازدهم مرداد هم «چله خرد» شروع میشود و تا پایان مرداد به طول میانجامد. جدای از این چلهها، روزهای بعد از نوروز نیز به چلههایی تقسیم میشود (میشده است) که به «چله معتدل» شناخته میشود.
و اما سعدی، شعر و سفر
مطالبی که با عنوان شعر و سفر هر از گاهی مینویسم، بهانهای است برای عرض ارادت به شیخ اجل، سعدی نازنین و برای پرداختن به موضوعاتی از فرهنگ سرزمین عزیزمان و البته برای پرداختن به سفر در شعر؛ و چطور میشود که از شعر و سفر بگوییم و از شاعری بجز سعدی شعر نقل کنیم؟ پس میهمانتان میکنم به غزلی دیگر از شاعر-مسافر بزرگ…
روی گشاده ای صنم طاقت خلق میبری
چون پس پرده میروی پرده صبر میدری
حور بهشت خوانمت ماه تمام گویمت
کآدمیی ندیدهام چون تو پری به دلبری
آینه را تو دادهای پرتو روی خویشتن
ور نه چه زهره داشتی در نظرت برابری
نسخه چشم و ابرویت پیش نگارگر برم
گویمش این چنین بکن صورت قوس و مشتری
چون تو درخت دل نشان تازه بهار و گلفشان
حیف بود که سایهای بر سر ما نگستری
دیده به روی هر کسی برنکنم ز مهر تو
در ز عوام بسته به چون تو به خانه اندری
من نه مخیرم که چشم از تو به خویشتن کنم
گر تو نظر به ما کنی ور نکنی مخیری
پند حکیم بیش از این در من اثر نمیکند
کیست که برکند یکی زمزمه قلندری
عشق و دوام عافیت مختلفند سعدیا
هر که سفر نمیکند دل ندهد به لشکری
با سلام و احترام
به احتمال زیاد، مخاطب این غزل سعدی، خراسان جنوبی ست! که دوستان وسوسه بشوند برای دیدنش! اگه همه به حافظ تفال زنند، به یقین شما همچنان به جناب سعدی تفال میزنید. مثه این غزل که خوش نشسته…چندین و چندین بار خواندمش! عالی بود..
باسپاس فراوان
از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند
بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا
دل چو کبوتری اگر میبپرد ز بام تو
هست خیال بام تو قبله جانش در هوا
آخ از این بی قراری مقدس… از این تن زدن برای رفتن… برای مسافر جهان تنگ است باید رفت….