در قطار نشسته ام. در حالي كه مناظر طبيعي گاها زيبا را از پنجره قطار مي بينم، ذهنم خاطرات روزهاي كي يف را تماشا مي كند و اهميت چنداني به پيام هايي كه از اعصاب چشم به سمت اش مي آيد، نمي دهد! كتاب Lonely Planet را ورق ميزنم تا وقتي فردا صبح (جمعه) به “ورشو” مي رسم، با شهر غريبه...