• Menu
  • Menu

روزهای لندن

صبح که بیدار میشوی، نمیتوانی تصور کنی چه ماجراهایی در انتطارت هست! بیدار می شوی تا کارهایی را که از قبل برنامه ریزی کرده ای، انجام دهی. اما تمام جذابیت داستان زندگی در همین نکته است که هنوز تا صفحه امروز را نخوانده ای و ورق نزده ای، نمی توانی تصور کنی که پشت برگه امروز، چه “ماجرا”یی در انتظار توست.

IMG_0774منظره پنجره اتاق من

.

“ماجرا” برای من مهمترین بخش سفرها و حتی زندگی ام است و سپاس خدای بزرگ را که همواره ماجراهای زیبایی را برایم رقم میزند. بیشتر شیرین و البته گاهی هم تلخ! که البته این تلخی هم درگذر زمان شیرین می شود… شنبه یکی از روزهایی بود که باز هم ماجرایی دربر داشت.

IMG_0776صبح یک روز زیبا در لندن

.

وقایع نگار

صبح، خیلی زود بیدار شدم. فایلی که برای ارائه در جلسه آماده کرده بودم هنوز مطلوبم نبود. متاسفانه اطلاعات مناسب برای تهیه یک ارائه خوب به دستم نرسیده بود. مردد بودم که کجا بنشینم و بر روی فایل کار کنم. بعد از چند بار تغییر تصمیم در نهایت به این نتیجه رسیدم که به سمت نمایشگاه Earl’s Court حرکت کنم و در یک کافه در حوالی نمایشگاه فایل را کامل کنم. حوالی ساعت 9 نزدیک نمایشگاه بودم. به زحمت یک کافه در حوالی نمایشگاه پیدا کردم و کار را شروع کردم.

IMG_0788یک شکلات داغ و شیرینی صبحگاهی

.

نمایشگاه ساعت 10 باز میشد و قرار من ساعت 11 بود. تا 10:30 بی وقفه کار را ادامه دادم و به ناچار به سمت درب ورودی حرکت کردم.

IMG_0780نمای شرقی نمایشگاه Earl’s Court

.

IMG_0783نمای غربی نمایشگاه

.

طبق وعده قبلی و درست راس ساعت 11 مقابل غرفه ای بودم که از قبل با مدیر غرفه قرار گذاشته بودم. اما فرد مورد نظر هنوز نرسیده بود. 10 دقیقه ای را در جایی در نزدیکی همان غرفه صرف ویرایش فایل کردم و دوباره برگشتم. اما او هنوز هم نیامده بود. این بار همکارش با او تماس تلفنی گرفت و بعد کلی عذرخواهی کرد و توضیح داد که حوالی ساعت 12 خواهد رسید. من از خدا خواسته به سراغ تکمیل فایلی رفتم که همچنان از نظر من برای ارائه مطلوب نبود.

.

تِست طعمی از دنیا

جایی که از آن برای اصلاح فایل استفاده می کردم، کانتری بود که بر روی آن نوشته بود Taste the World. داستان این فضا هم این بود که کشورهای مختلف، این فضا را برای دقایقی از محل برگزاری نمایشگاه اجاره کرده بودند تا خوردنی های ویژه کشورشان را در آن سمپل کنند. لیستی از برنامه زمان بندی در کنار این فضا وجود داشت که میشد فهمید کدام کشور در چه زمانی اقدام به ارائه خوردنی های خود میکند. در مدتی که آنجا ایستاده بودم و بر روی فایل کار میکردم، نمایندگان دو کشور نوشیدنی ها و یا خوردنی های مخصوص خود را سمپل می کردند. “سنت کیس اند نویس” یک نوشیدنی نارگیلی خود را سمپل کرد و “مکزیک” یک خوراک مخصوص خود را که معمولا در کنار غذاهای مکزیکی به عنوان Side وجود دارد.

.

IMG_0789کانتر تست دنیا

.

IMG_0792همان کانتر با کلی مخاطب

.

IMG_0796لیست برنامه های کانتر تست دنیا

.

IMG_0794نمونه ای از غذاهای ارائه شده (مربوط به مکزیک)

.

IMG_0795طعمی از مکزیک

.

سرانجام دیدار

ساعت 12 به غرفه مورد نظر بازگشتم. بالاخره چشمم به جمال Jonny روشن شد! داشت با کسی صحبت می کرد. همکارش با انگشت او را به من نشان داد و گفت این هم “جانی”! خندیدم و گفتم میشناسمش. قبلا در اینترنت عکس اش را دیده ام. جانی همان طور که داشت با کسی حرف میزد، از شنیدن این حرف من خنده اش گرفت! بعد از دو سه دقیقه به سراغ من آمد.

اول از هر چیز به عنوان يك فعال گردشگري ايراني از او تشكر كردم. چرا که او همان كسي بود كه حدود 40 روز پیش ايران را در مصاحبه با رسانه هاي معروف بين المللي به عنوان يكي از مقاصد اصلي سفر در سال ٢٠١٤ معرفي كرده بود. بعد از تعارفات اوليه به سراغ بحث اصلي رفتيم. اول پیشنهاد کرد جلسه را به بعد از نمايشگاه موكول كند كه به دفترش بروم و مفصل تر صحبت کنیم. اما وقتي فهميد كه من فقط تا پايان نمايشگاه در لندن هستم، پذيرفت كه صحبتهاي اوليه را همانجا انجام دهيم. من اما پیشنهاد یک شام کاری را برای همان شب مطرح کردم. خلاصه كمي گپ زديم و اهم موضوعات مورد نظرم را برايش گفتم. بعد پرزنتي كه آماده كرده بودم را ارائه كردم. نیم ساعت فرصتی که همان آخر بر روی فایل کار کرده بودم، حسابی اثرگذار بود. به نظرم تحت تاثير قرار گرفت. بعد هم او را به ايران دعوت كردم. پرزنت كار خودش را كرده بود. مشتاقانه  USB اش را به من داد و خواست كه فايل را به او بدهم. بعد هم قول داد كه ظرف دو ماه آينده براي سفر به ايران برنامه ريزي كند. تا همينجا هم من به موفقيت رسيده بودم. فكر نميكردم سفر به ايران را به اين زودي ها قبول كند (چون قبلا هم راجع به این پیشنهاد از طریق ایمیل صحبت کرده بودم)، اما نتوانست در برابر حرفها و طرح هاي من مقاومت كند. كسي كه ايران را به جهان براي سفر در سال ٢٠١٤ پيشنهاد داد، به پيشنهاد من در سال ٢٠١٤ به ايران سفر خواهد كرد. خيلي با او كار خواهم داشت…

.

حاشیه های دیدار

از قبل به اين فكر كرده بودم كه با او مصاحبه اي هم انجام دهم. ميدانستم كه موضوع جالبي است. با مسيح كه صحبت ميكردم، موضوع را مطرح كردم. خيلي استقبال كرد و پیشنهاد کرد مصاحبه را به صورت صوتی براي “صداي مگص” بگيرم.  قول دادم اگر شرايط باشد اين كار را انجام دهم. خلاصه صحبتهايمان كه با جانی تمام شد، موضوع مصاحبه را گفتم. استقبال كرد. خواستم خودم صدايش را ضبط كنم، اما ياد وسايل حرفه ای ضبط صدايي افتادم كه مسيح خريده بود! به خودش زنگ زدم و گفتم مسيح، اين تو و اين “جاني”! هر چه دل تنگت ميخواهد بپرس!

در پایان مصاحبه هم، هديه اي را (يك ظرف صنايع دستي) به او دادم و بعد هم نوبت عكس يادگاري بود.

IMG_0790من و جانی

.

بازدید از نمایشگاه

از جانی خداحافظي كردم. نوبت بازديد از نمايشگاه بود. پر انرژي و راضي سراغ بازديد غرفه ها رفتم. همه كشورها حاضر بودند. البته همه در ابعاد بسيار كوچك حضور داشتند. همانطور كه از نام نمايشگاه يعني Destination Show برمي آمد، همه غرفه ها با هدف معرفي “مقاصد گردشگري” خود در آن حضور داشتند. كمتر غرفه اي وجود داشت كه غرفه سازي كرده باشد. اغلب از پارتيشن هاي نمايشگاهي استفاده كرده بودند. اما بازار كاسبي حسابي داغ بود! كلي غرفه فروش كالا وجود داشت. از خوردني هاي مختلف گرفته تا وسايل و تجهيزات سفر و لباس و كفش و كيف و چمدان و فلاسك …! آژانس ها هم تورهاي مقاصد خاصشان را ارائه ميكردند. نمايندگان دولت و وزارت گردشگري كشورها هم در غرفه هايشان مقاصد مهم گردشگري شان را معرفي مي كردند. از ذهنم گذشت كه چقدر جاي مسئولين گردشگري شهري مثل اصفهان يا كاشان يا كيش خالي است.

در ميانه گشت و گذار بازديد از غرفه ها، ناگهان نام سردر يك غرفه نظرم را جلب كرد! نوشته بود Persian Voyages. درون غرفه مردي جوان ايستاده بود. به فارسي سلام كردم؛ به فارسي جواب سلام داد. دستي بر روي سرم كشيدم تا از نبودن شاخ مطمئن شوم. با كنجكاوي پرسيدم شما از كجا هستيد؟ تا شروع به توضيح دادن كرد فهميدم کار، کار انگلیسیهاست! البته ایرانیهای مقیم انگلیس. فهمیدم خانم اعتمادی که یک ایرانی مقیم لندن است، برای آژانس خودش که به طور تخصصی برگزار کننده تور ایران است، غرفه گرفته است. در ذهنم به آقای سیروس اعتمادی درود فرستادم. مردی قدیمی که از خاک خورده های تو ورودی به ایران است و سالها با نام آژانس “کاروان صحرا” کار کرده بود و اکنون نیز چند سالی است با نام “سیروس صحرا” فعالیت می کند. خانم اعتمادی برادر سیروس اعتمادی است. غرفه شلوغ بود. تصمیم گرفتم که به بازدیدم ادامه دهم و بعد برگردم.

ترکیه حضور بسیار پررنگی در این نمایشگاه داشت. از بیرون سالن گرفته تا بهترین قسمت سالن در اختیار ترکیه بود. در قسمتی از سالن یک استیج وجود داشت و دهها صندلی در مقابل آن چیده شده بود. اینجا مکانی برای تست موسیقی ملت ها بود! خیلی ایده های جالبی بودند. زمانی که من رسیدم یک گروه موسیقی ترک در حال نواختن بودند. با خودم گفتم چه فکرهای خوبی! یک کشور به شما امکان میدهد که خوراکش را بچشید و یک کشور به شما فرصت می دهد تا فرهنگ و هنرش را مزه مزه کنید. البته ترکیه در این میان به همه این گزینه ها فکرکرده بود!

نکته جالبی که در اکثر غرفه ها وجود داشت، توجه به موضوع قرعه کشی بود. غالبا روی میز غرفه ها لیست هایی بود که با نوشتن اطلاعات ایمیل و نام، می شد در قرعه کشی هر غرفه شرکت کرد.

IMG_0825نمونه ای از یک غرفه آفریقایی

.

IMG_0815نمونه ای از غرفه هایی که کالا میفروختند

.

IMG_0814و غرفه ای دیگر برای فروش کالا

.

IMG_0813فضایی که برای موسیقی کشورها تعریف شده بود

.

IMG_0812مخاطبان فضای موسیقی

.

بعد از حدود 3 یا 4 ساعت گشت و گذار در نمایشگاه، تصمیم گرفتم که به غرفه شرکت ایرانی بازگردم و با غرفه دار ایرانی بیشتر صحبت کنم. این بار که بازگشتم دیدم که 3 ایرانی دیگر نیز آنجا هستند. خیلی جالب بود و هیجان انگیز! اول خانم اعتمادی را دیدم. کلی خوش و بش کردیم و یاد همسایگی غرفه هایمان در نمایشگاه WTM سال 2011 افتادیم. من به نمایندگی از سمگا در آن نمایشگاه حاضر بودم و ایشان هم در غرفه آژانس برادرش حاضر بود. امسال هم البته در نمایشگاه 3 ماه پیش همدیگر را دیده بودیم. با این تفاوت که او باز هم در غرفه سیروس صحرا بود و من در غرفه مارکوپولو. مرور خاطرات که تمام شد، ایشان من را با دو ایرانی دیگر که به عنوان بازدید کننده در آنجا حاضر بودند، آشنا کردند. یکی دانشجوی در حال فارغ التحصیلی ارشد گردشگری بود که لیسانس اقتصاد داشت و دیگری دانشجوی ارشد بیزنس بود که لیسانس صنایع دستی داشت. اتفاق جالبی بود. صحبت بر سر گردشگری و ایران و سازمان گردشگری و… داغ داغ شد. فکر کنم یک ساعتی همانجا ایستادیم و صحبت کردیم! تازه صحبت هایمان گل کرده بود. با یکی از همان تازه آشناها تصمیم گرفتیم که بعد از نمایشگاه یک جایی بنشینیم و صحبت کنیم. خیلی جالب بود که دامنه صحبت هایمان به ایران هم کشیده شد. صحبت از فردی به میان آمد که گویا در تهران آثار تاریخی ثبت جهانی ایران را در ابعاد مینیاتوری ساخته است. با او تلفنی صحبت کردیم و قرار شد در تهران با او دیدار داشته باشم. خلاصه در نمایشگاهی که فکر می کردم در غیبت کامل ایرانی ها برگزار شود، هم غرفه ایرانی دیدیم و هم بازدید کننده ایرانی…

IMG_0809و این هم غرفه ایران

.

بعد از نمایشگاه

بعدازظهر به سمت خیابان پیکادلی و ایستگاه Green Park رفتم. در نزدیکی این ایستگاه میدان بسیار بزرگی وجود دارد که یکی از فضاهای مورد علاقه من است. در این میدان یکی از شعب زنجیره PRET A MANGER وجود دارد که تا به حال بارها در آن نشسته ام و به کارهایم رسیده ام. این بار هم مقصد همانجا بود. یک شکلات داغ و یک منظره زیبا و کلی کار و حرف با محور گردشگری…

.

دوباره اسپانیا در لندن

برای شام و دیدار با دوست تازه از گردشگری رسیده، رفتیم همان رستوران اسپانیایی که در سفرهای قبل هم رفته بودم. خیلی صحبتهای مفصلی کردیم و گپ زدیم و تعریف کردیم و شنیدیم. بیرون که آمدیم به مترو نرسیدیم. اعتصاب کارکنان مترو واقعا زندگی عادی را در لندن مختل کرده است. بعد از کلی جستجو سرانجام با اتوبوس راهی هتل شدم.

.

دیدار در دقیقه 90

صبح یکشنبه دیداری با یک دوست قدیمی داشتم. صبح قرار بود ساعت 6:30 در محلی که از پیش هماهنگ کرده بودیم، حاضر باشم. اما معطلی شب قبل برای پیدا کردن اتوبوس و بازگشتن به هتل، باعث شده بود که شب وقتی به هتل رسیدم قبل از اینکه ساعت را کوک کنم، به خواب رفتم! صبح با تماس دوست بسیار بسیار گرامی ام بیدار شدم! ساعت حوالی 10 دقیقه به 7 بود. یعنی تا همینجا که هنوز در تختخواب بودم، 20 دقیقه تاخیر داشتم. فقط یادم هست که بدون اینکه هیچ کاری بکنم، از هتل زدم بیرون. متاسفانه باز هم مترو تعطیل بود! به ایستگاه اتوبوس رفتم که نگاه کنم آیا اتوبوسی به مقصد مورد نظر هست یا اینکه باید با تاکسی بروم. همان لحظه خوشبختانه اتوبوس مورد نظر رسید. خیلی اتفاق خوبی بود. چند دقیقه بعد به مقصد رسیدم و بعد از مدتها دوستی را دیدم که بسیار مشتاق دیدارش بودم.

وقت رفتن فرا رسیده بود. باید به هتل بازمی گشتم و وسیله هایم را برمیداشتم و به فرودگاه می رفتم. به همراه دوستم با مترو حرکت کردیم. بالاخره متروی باز را هم دیدم. هرچند که وقتی در یک ایستگاه برای تعویض قطار پیاده شدیم، فهمیدیم که متروی بعدی کار نمی کند. خلاصه بعد از کلی تعویض خط و قطار، سرانجام در ایستگاه Bakerloo خداحافظی کردیم.

.

یک ایرانی دیگر

در هتلی که اقامت داشتم، یک ایرانی کار می کرد. برای چندمین بار بود که این اتفاق برایم پیش آمده بود. او بسیار به من لطف داشت. روز اول صبحانه مرا میهمان کرد و شب اول هم زمانی که در لابی نشسته بودم بسیار به من لطف داشت و پذیرایی گرمی از من انجام داد. موقع خداحافظی و تحویل اتاق هم باز به گرمی با من رفتار کرد و بسیار به من لطف داشت. از این بابت بسیار از او سپاسگذارم.

.

فرودگاه Gatwick

با قطار اکسپرس از ایستگاه ویکتوریا به فرودگاه گتویک بازگشتم. این سفر اولین باری بود که از طریق فرودگاه گتویک به انگلیس سفر کرده بودم. پیش از این چند فرودگاه دیگر لندن را تجربه کرده بودم. چندین ترمینال مختلف از فرودگاه Heathrow به عنوان فرودگاه اصلی لندن، فرودگاه Stansted و فرودگاه City و حالا فرودگاه Gatwick. اگر اشتباه نکنم دو فرودگاه دیگر نیز در لندن وجود دارد که هنوز آنها را تجربه نکرده ام.

مقصد من استانبول بود. یک روز اقامت در استانبول و انجام یکی دو کار و دو سه ملاقات کاری و دوستانه.

IMG_0837آخرین ردیف هواپیما این بار قسمت من بود

.

پی نوشت:

–          بابت تاخیر در آپلود مطلب پوزش میخواهم

–          حسی که به پرواز دارم، حس عجیبی است. اصلا نمیتوانم با کلام توصیفش کنم. شاید مثل نیاز یک کودک به مادر!

–          دلم میخواست میتوانستم همه حسی که در همه لحظات برایم رقم می خورد را اینجا منعکس میکردم. اما حیف! بنا به دلایل مختلف امکان ندارد.

بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرات